گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تفسیر نمونه
جلد دوم
آيه و ترجمه


تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجت و آتينا عيسى ابن مريم البينات و ايدنه بروح القدس و لو شاء الله ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم البينات و لكن اختلفوا فمنهم من آمن و منهم من كفر و لو شاء الله ما اقتتلوا و لكن الله يفعل ما يريد (253)




ترجمه :
253 - بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم ، برخى از آنها، خدا با او سخن مى گفت ، و بعضى را درجاتى برتر داد، و به عيسى بن مريم ، نشانه هاى روشن داديم ، و او را با روح القدس تاييد نموديم ، (ولى فضيلت و مقام آن پيامبران ، مانع اختلاف امتها نشد).
و اگر خدا مى خواست ، كسانى كه بعد از آنها بودند، پس از آن همه نشانه هاى روشن كه براى آنها آمد، جنگ و ستيز نمى كردند، (اما خدا مردم را مجبور نساخته ، و آنها را در پيمودن راه سعادت ، آزاد گذارده است ،) ولى اين امتها بودند كه با هم اختلاف كردند، بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر شدند، (و جنگ و خونريزى بروز كرد.
و باز) اگر خدا مى خواست ، با هم پيكار نمى كردند، ولى خداوند آنچه را مى خواهد، (از روى حكمت ) انجام مى دهد (و هيچ كس را به قبول چيزى مجبور نمى كند).
تفسير:
نقش پيامبران در زندگى انسانها
اين آيه اشاره اى به درجات انبياء و مراتب آنها و گوشهاى از رسالت آنها در جامعه انسانى مى كند، نخست مى فرمايد: آن رسولان را بعضى بر بعضى برترى
داديم (تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ).
تلك اسم اشاره به بعيد است و مى دانيم اين تعبير گاهى براى احترام به موقعيت و مقام اشخاص به كار مى رود، اشاره به اينكه موقعيت پيامبران به قدرى بالا است كه گوئى از دسترسها دور است .
در اينكه منظور از رسل همه پيامبران و رسولان الهى است ، يا رسولانى كه در آيات گذشته اين سوره نامشان به ميان آمد، يا به داستان آنها اشاره شده ، مانند ابراهيم ، موسى ، عيسى ، داوود، اشموئيل ، و يا همه رسولانى كه در موقع نزول اين آيه نامشان در قرآن بوده است ؟
در ميان مفسران گفتگو است ، ولى بيشتر به نظر مى رسد كه منظور از آن ، همه پيامبران خدا بوده باشد، زيرا واژه الرسل به اصطلاح جمع محلى به لام است و دلالت بر عموم دارد.
تعبير به فضلنا بعضهم على بعض به روشنى مى رساند كه همه پيامبران الهى با اينكه از نظر نبوت و رسالت ، همانند بودند از جهت مقام يكسان نبودند زيرا هم شعاع ماموريت آنان متفاوت بوده ، و هم ميزان فداكاريهاى آنان با هم تفاوت داشته است .
سپس به ويژگى بعضى از آنان پرداخته ، مى فرمايد: بعضى از آنان را خدا با او سخن گفت (منهم من كلم الله ).
واضح است كه منظور از آن ، حضرت موسى (عليه السلام ) مى باشد كه به عنوان كليم الله معروف شده و در آيه 164 سوره نساء درباره او مى فرمايد: و كلم الله موسى تكليما، خداوند با موسى سخن گفت .
و اين احتمال كه منظور از آن پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد و منظور از تكلم ، همان سخنانى باشد كه در شب معراج با او گفت ، يا منظور وحى الهى باشد كه در آيه 51 سوره شورى و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا... عنوان تكلم به آن اطلاق
شده ، بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا وحى در مورد تمام پيامبر است و با تعبير منهم كه به اصطلاح من تبعيضيه است سازگار نيست .
سپس مى افزايد: و درجات بعضى را بالا برد (و رفع بعضهم درجات ).
با توجه به اينكه : در آغاز اين آيه ، تفاوت درجات پيامبران ذكر شده ، ممكن است منظور از اين تكرار، فرد يا افراد خاصى باشد كه نمونه كامل آن پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه آيينش ‍ كامل ترين و آخرين آيينها بود، و كسى كه رسالت او، آوردن كامل ترين اديان باشد، بايد خود او نيز از همه برتر باشد، به خصوص اينكه در آيه 41 سوره نساء، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در قيامت به عنوان گواه همه پيامبران شمرده ، در حالى كه هر پيامبرى گواه امت خويش است فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هؤ لاء شهيدا.
گواه ديگر اين موضوع اين است كه در جمله سابق اشاره به فضيلت موسى (عليه السلام ) بود و در جمله آينده ، تصريح به مقام مسيح (عليه السلام ) مى كند و تناسب بحث ايجاب مى نمايد كه اين جمله نيز اشاره به موقعيت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد زيرا اين سه پيامبر هر كدام پيشواى يكى از مذاهب بزرگ جهان هستند، و اگر نام پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) در وسط آن دو قرار گرفته جاى تعجب نيست ، مگر نه اين است كه آيين او حد وسط ميان آيينها است و همه چيز به طور متعادل در آن پياده شده همانگونه كه قرآن مى گويد: و كذلك جعلناكم امة وسطا.
ولى گفته مى شود كه جمله هاى آينده اين آيه نشان مى دهد كه منظور از جمله و رفع بعضهم درجات ، بعضى از پيامبران پيشين مانند ابراهيم و امثال او بوده ، زيرا به صورت فعل ماضى مى فرمايد: و لو شاء الله ما اقتتل الذين من بعدهم : اگر خدا مى خواست امت اين پيامبران بعد از آنان به جنگ و ستيز با هم بر
نمى خاستند.
سپس به سراغ امتياز حضرت مسيح (عليه السلام ) رفته مى فرمايد: ما به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم ، و او را با روح القدس تاييد كرديم (و آتينا عيسى ابن مريم البينات و ايدناه بروح القدس ).
نشانه هاى روشن ، اشاره به معجزاتى مانند شفاى بيماران غير قابل علاج و احياى مردگان ، و معارف عالى دينى است .
منظور از روح القدس پيك وحى خداوند يعنى جبرئيل ، يا نيروى مرموز معنوى خاصى است ، كه در اولياء الله - با تفاوتهايى وجود دارد - و در تفسير آيه 87 سوره بقره ، مشروحا بحث شد، و اگر در اينجا تاييد به روح القدس را درباره حضرت مسيح (عليه السلام ) بيان فرموده به خاطر آن است كه سهم بيشترى نسبت به بسيارى از پيامبران ، در او بوده است .
در ادامه آيه اشاره به وضع امتها و اختلافات آنها بعد از انبياء كرده ، مى فرمايد: اگر خدا مى خواست كسانى كه بعد از آنان بودند، پس از آنكه آن همه نشانه هاى روشن براى آنان آمد، به جنگ و ستيز با يكديگر نمى پرداختند (و لو شاء الله ما اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم البينات ).
يعنى اگر خدا مى خواست ، قدرت داشت كه آنها را به اجبار از جنگ و ستيز باز دارد ولى سنت الهى بر اين بوده و هست كه مردم را در انتخاب راه آزاد گذارد، ولى آنها از آزادى خود سوء استفاده كردند و راه اختلاف پيمودند (و لكن اختلفوا).
پس بعضى از آنها ايمان آوردند و بعضى كافر شدند (فمنهم من آمن و منهم من كفر).
مسلما اين اختلاف از خود مردم و هوى و هوسهاى آنها سرچشمه گرفت و گرنه در ميان پيامبران الهى اختلافى نبود، و همه يك هدف را تعقيب مى كردند.
بار ديگر تاكيد مى كند: اين كار براى خدا آسان بود كه به حكم اجبار جلو اختلافات آنها را بگيرد، زيرا اگر خدا مى خواست هرگز آنها با يكديگر جنگ نمى كردند ولى خداوند آن را كه اراده كرده (و بر طبق حكمت و هماهنگ با هدف آفرينش انسان است و آن آزادى اراده و مختار بودن است ) انجام مى دهد (و لو شاء الله ما اقتتلوا و لكن الله يفعل ما يريد).
بدون شك گروهى از اين آزادى نتيجه منفى مى گيرند ولى در مجموع وجود آزادى از مهمترين اركان تكامل انسان است ، زيرا تكامل اجبارى تكامل محسوب نمى شود.
ضمنا از اين آيه كه دو بار مساله اجبار در آن مطرح شده به خوبى بطلان اعتقاد به جبر، روشن مى گردد، و اثبات مى كند كه خداوند انسانها را آزاد گذارده ، گروهى ايمان را مى پذيرند و گروهى كفر را.
نكته :
سرچشمه اختلاف پيروان اديان
بعضى از نويسندگان غربى به اديان و مذاهب ايراد گرفته اند كه آنها موجب تفرقه و نفاق ميان افراد بشر شده اند و خونهاى زيادى در اين راه ريخته شده زيرا تاريخ ، جنگهاى مذهبى فراوانى را به خاطر دارد. و به اين ترتيب خواسته اند مذاهب را محكوم و آنها را مايه جنگ و نزاع بدانند.
در برابر اين سخن بايد توجه داشت كه :
اولا - همانطور كه در آيه بالا نيز اشاره شده اختلافات در حقيقت ميان پيروان راستين و حقيقى مذاهب نبوده بلكه ميان پيروان و مخالفان مذهب صورت گرفته است و اگر مشاهده مى كنيم كه در ميان پيروان مذاهب مختلف نيز جنگ و ستيزهايى رخ داده نه به خاطر تعليمات مذهبى آنها بوده است ، بلكه به خاطر تحريف مذاهب و تعصبهاى ناروا و آميختن مذاهب آسمانى با خرافات صورت
گرفته است .
ثانيا - امروز مذهب (يا لااقل تاثير مذهب ) از قسمتى از جوامع بشرى بر چيده شده در حالى كه مى بينيم جنگها به صورت وحشتناك ترى گسترش يافته است . و با ابعاد وسيع تر و شدت بيشتر در نقاط مختلف دنيا ادامه دارد آيا اينها به خاطر مذهب است ؟ يا اين كه روح سركش جمعى از انسانها سرچشمه واقعى اين جنگها است منتها يك روز در لباس مذهب و روز ديگر در لباس مكتب هاى سياسى و اقتصادى ، و روزهاى ديگر در قالبهاى ديگر خودنمائى مى كند. بنابراين مذهب در اين ميان گناهكار نيست ، اين افراد سركش هستند كه گناهكارند و آتش جنگها را به بهانه هاى گوناگون شعله ور مى سازند.
ثالثا - مذاهب آسمانى مخصوصا اسلام بر اثر خاصيت ضد نژاد پرستى و مليت پرستى سبب شدند كه بسيارى از مرزهاى نژادى و جغرافيائى و قبيله اى بر چيده شوند و جنگهائى كه از آنها سرچشمه مى گرفت طبعا از ميان رفت و به اين ترتيب قسمتى از جنگها در پرتو مذهب از تاريخ زندگى بشر حذف شد، به علاوه روح صلح و دوستى و اخلاق و عواطف انسانى كه مورد توجه همه مذاهب آسمانى بوده است اثر عميقى در كم كردن خصومتها و نفرتهاى اقوام مختلف داشته و دارد.
رابعا - يكى از رسالتهاى مذاهب آسمانى آزاد ساختن طبقات محروم و رنجديده بوده است و به همين دليل جنگهائى در ميان پيامبران و پيروان آنها با ستمگران و استثمار كنندگان همچون فرعونها و نمرودها در مى گرفته است .
اين جنگها كه در حقيقت جهاد آزادى بخش انسانها محسوب مى شدند نه تنها براى مذاهب عيب نبودند بلكه نقطه قوت آنها به حساب مى آيند، درگيريهايى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) با مشركان عرب و رباخواران مكه از يك سو و با قيصرها و كسريها از سوى ديگر داشت همه از اين قبيل بودند.
آيه و ترجمه


يا ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة و الكافرون هم الظالمون (254)




ترجمه :
254 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از آنچه به شما روزى داده ايم ، انفاق كنيد! پيش از آنكه روزى فرا رسد كه در آن ، نه خريد و فروش است (تا بتوانيد سعادت و نجات از كيفر را براى خود خريدارى كنيد)، و نه دوستى (و رفاقتهاى مادى سودى دارد)، و نه شفاعت ، (زيرا شما شايسته شفاعت نخواهيد بود). و كافران ، خود ستمگرند، (هم به خودشان ستم مى كنند، هم به ديگران ).
تفسير:
انفاق يكى از مهم ترين اسباب نجات در قيامت !
به دنبال آيات گذشته كه از قسمتى از سرگذشت امتهاى پيشين و جهاد و حكومت الهى و اختلافاتى كه بعد از پيامبران داشتند، بحث مى نمود، در اين آيه روى سخن را به مسلمانان كرده و به يكى از وظائفى كه سبب وحدت جامعه و تقويت حكومت و بنيه دفاعى و جهاد مى شود اشاره مى كند و مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد (يا ايها الذين آمنوا انفقوا مما رزقناكم ).
گر چه جمله مما رزقناكم (از آنچه به شما روزى داده ايم ) مفهوم وسيعى دارد كه هم انفاقهاى مالى واجب و مستحب را شامل مى شود و هم انفاقهاى معنوى مانند علم و دانش و امور ديگر، ولى با توجه به تهديدى كه در ذيل آيه آمده ، بعيد نيست منظور، انفاق واجب يعنى زكات و مانند آن باشد، به علاوه ، انفاق واجب است كه بنيه بيت المال و حكومت را تقويت مى كند، ضمنا از تعبير به مما استفاده مى شود كه انفاق واجب هميشه بخشى از مال را در بر مى گيرد نه همه آن را
مرحوم طبرسى در مجمع البيان ، عموميت آيه را نسبت به انفاقهاى واجب و مستحب ترجيح مى دهد معتقد است ذيل آيه مشتمل بر تهديدى نيست بلكه خبر از حوادث وحشتناك روز قيامت مى دهد.
ولى با توجه به آخرين جمله آيه كه كافران را ظالمان مى شمرد، اشاره اى است كه ترك انفاق نوعى كفر و ظلم است و اين جز در انفاقات واجب ، تصور نمى شود.
سپس مى افزايد: امروز كه توانائى داريد انفاق كنيد پيش از آنكه روزى فرا رسد كه نه خريد و فروش در آن است و نه رابطه دوستى و نه شفاعت (من قبل ان ياتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة ).
اشاره به اينكه راه هاى نجاتى كه در دنيا از طرق مادى وجود دارد هيچكدام در آنجا نيست ، نه بيع و معاملهاى مى توانيد انجام دهيد كه سعادت و نجات از عذاب را براى خود بخريد و نه دوستيهاى مادى اين جهان كه با سرمايه هاى خود كسب مى كنيد در آنجا نفعى به حال شما دارد زيرا آنها نيز به نوبه خود گرفتار اعمال خويشاند و از خود به ديگرى نمى پردازند و نه شفاعت در آنجا به حال شما سودى دارد زيرا شفاعت الهى در سايه كارهاى الهى انجام مى گيرد كه انسان را شايسته شفاعت مى كند و شما آن را انجام ندادهايد و اما شفاعتهاى مادى كه با مال و ثروت در اين دنيا قابل بدست آوردن است در آنجا وجود نخواهد داشت .
بنابراين شما با ترك انفاق و انباشتن اموال و بخل نسبت به ديگران تمام درهاى نجات را به روى خود بسته ايد.
و در پايان آيه مى فرمايد: كافران همان ظالماناند (و الكافرون هم
الظالمون ).
اشاره به اينكه آنها كه انفاق و زكات را ترك مى كنند هم به خويشتن ستم روا مى دارند و هم به ديگران .
قرآن در اين جمله مى خواهد اين حقيقت را روشن سازد كه :
اولا - كافران به خود ستم مى كنند زيرا با ترك انفاق واجب و ساير وظائف دينى و انسانى ، خود را از بزرگترين سعادتها محروم مى سازند، و اين اعمال آنها است كه در آن جهان دامانشان را مى گيرد و خداوند درباره آنها ستمى نكرده است .
ثانيا - افراد كافر به اجتماعشان نيز ستم مى كنند و اصولا كفر سرچشمه قساوت ، سنگدلى ، ماديگرى و دنيا پرستى است و اينها همه سرچشمه هاى اصلى ظلم و ستم هستند.
يادآورى اين نكته نيز لازم است كه كفر در اين آيه به قرينه اين كه بعد از دستور انفاق واقع شده به معنى سرپيچى و گناه و تخلف از دستور خدا است و استعمال كفر به اين معنى در قرآن و احاديث اسلامى نظاير بسيار دارد.
آيه و ترجمه


الله لا اله الا هو الحى القيوم لا تاخذه سنة و لا نوم له ما فى السموت و ما فى الا رض من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء وسع كرسيه السموت و الا رض و لا يوده حفظهما و هو العلى العظيم (255)




ترجمه :
255 - هيچ معبودى نيست جز خداوند يگانه زنده ، كه قائم به ذات خويش است ، و موجودات ديگر، قائم به او هستند، هيچگاه خواب سبك و سنگينى او را فرا نمى گيرد، (و لحظهاى از تدبير جهان هستى ، غافل نمى ماند،) آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، از آن اوست ، كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟! (بنابراين ، شفاعت شفاعت كنندگان ، براى آنها كه شايسته شفاعت اند، از مالكيت مطلقه او نميكاهد). آنچه را در پيش روى آنها ( بندگان ) و پشت سرشان است مى داند، (و گذشته و آينده ، در پيشگاه علم او، يكسان است ). و كسى از علم او آگاه نمى گردد، جز به مقدارى كه او بخواهد. (اوست كه به همه چيز آگاه است ، و علم و دانش محدود ديگران ، پرتوى از علم بى پايان و نامحدود اوست ). تخت (حكومت ) او، آسمانها و زمين را در بر گرفته ، و نگاهدارى آن دو ( آسمان و زمين )، او را خسته نمى كند. بلندى مقام و عظمت ، مخصوص اوست .
مقدمه :
آية الكرسى يكى از مهمترين آيات قرآن
در اهميت و فضيلت اين آيه همين بس كه از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده است كه از ابى بن كعب سوال كرد و فرمود: كدام آيه برترين آيه كتاب الله است ؟ عرض كرد: الله لا اله الا هو الحى القيوم ، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دست بر سينه او زد و
فرمود: دانش بر تو گوارا باد، سوگند به كسى كه جان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) در دست او است اين آيه داراى دو زبان و دو لب است كه در پايه عرش الهى تسبيح و تقديس خدا مى گويد.
در حديث ديگرى از على (عليه السلام ) از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم كه فرمود: سيد القرآن البقرة و سيد البقرة آية الكرسى يا على ان فيها لخمسين كلمة فى كل كلمة خمسون بركة : برگزيده قرآن سوره بقره و برگزيده بقره ، آية الكرسى است ، در آن پنجاه كلمه است و در هر كلمه اى پنجاه بركت است .
و در حديث ديگرى از امام باقر (عليه السلام ) آمده است : هر كس آية الكرسى را يك بار بخواند، خداوند هزار امر ناخوش آيند از امور ناخوش آيند دنيا، و هزار امر ناخوش آيند از آخرت را از او بر طرف مى كند كه آسانترين ناخوش آيند دنيا، فقر، و آسانترين ناخوش آيند آخرت ، عذاب قبر است .
روايات در فضيلت اين آيه شريفه بسيار زياد است و در كتب علماى شيعه و اهل سنت نقل شده است با دو حديث ديگرى از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) اين بحث را پايان مى دهيم ، فرمود: اعطيت آية الكرسى من كنز تحت العرش و لم يوتها نبى كان قبلى : آية الكرسى از گنجى زير عرش الهى به من داده شده است و به هيچ پيامبرى قبل از من داده نشد.
در حديث ديگرى آمده است كه دو برادر به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيدند و عرض كردند براى تجارت به شام مى رويم ، به ما تعليم دهيد چه بگوييم (تا از شر اشرار مصون بمانيم ) فرمود: هنگامى كه به منزلگاهى رسيديد و نماز عشا را خوانديد، موقعى كه يكى از شما در بستر قرار مى گيرد، تسبيح فاطمه زهرا (عليهاالسلام )
بگويد و سپس آية الكرسى بخواند فانه محفوظ من كل شى ء حتى يصبح : مسلما او از همه چيز در امان خواهد بود تا صبح ، سپس در ذيل اين حديث آمده است كه در يكى از منزلگاهها دزدان قصد هجوم به آنها را داشتند اما هر چه تلاش كردند موفق نشدند.
به يقين اين همه اهميت كه به آية الكرسى داده شده است به خاطر محتواى مهم و برجسته آن است كه ضمن تفسير آن ملاحظه خواهيم كرد.
تفسير:
مجموعه اى از صفات جمال و جلال او
ابتدا از ذات اقدس الهى و مساله توحيد اسماء حسنى و صفات او شروع مى كند، مى فرمايد: خداوند هيچ معبودى جز او نيست (الله لا اله الا هو ).
الله نام مخصوص خداوند و به معنى ذاتى است كه جامع همه صفات كمال و جلال و جمال است ، او پديد آورنده جهان هستى است ، به همين دليل هيچ معبودى شايستگى پرستش جز او ندارد، و از آنجا كه در معنى الله يگانگى افتاده است ، جمله لا اله الا هو تاكيدى بر آن است .
سپس مى افزايد: خداوندى كه زنده و قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر عالم قائم به او هستند (الحى القيوم ).
حى از ماده حيات به معنى زندگى است ، و اين واژه مانند هر صفت مشبهه ديگر دلالت بر دوام دارد و بديهى است كه حيات در خداوند حيات حقيقى است چرا كه حياتش عين ذات او است نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت كه حيات آنها عارضى است و لذا گاهى زنده اند و سپس مى ميرند، اما در خداوند چنين نيست ، چنانكه در آيه 58 سوره فرقان مى خوانيم : و توكل على الحى الذى لا
يموت ، توكل بر ذات زندهاى كن كه هرگز نمى ميرد. اين از يكسو، از سوى ديگر حيات كامل ، حياتى است كه آميخته با مرگ نباشد، بنابراين حيات حقيقى حيات او است كه از ازل تا ابد ادامه دارد اما حيات انسان ، به خصوص در اين جهان كه آميخته با مرگ است نمى تواند حيات حقيقى بوده باشد لذا در آيه 64 سوره عنكبوت مى خوانيم : و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان زندگى اين جهان بازيچه اى بيش نيست و زندگى حقيقى (از نظرى ) زندگى سراسرى ديگر است ! روى اين دو جهت حيات و زندگى حقيقى مخصوص خدا است .
زنده بودن خداوند چه مفهومى دارد؟
در تعبيرات معمولى ، موجود زنده به موجودى مى گويند كه داراى نمو - تغذيه - توليد مثل و جذب و دفع و احيانا داراى حس و حركت باشد ولى بايد به اين نكته توجه داشت كه ممكن است افراد كوته بين حيات را در مورد خداوند نيز چنين فرض كنند با اين كه مى دانيم او هيچ يك از اين صفات را ندارد و اين همان قياسى است كه بشر را درباره خداشناسى به اشتباه مى اندازد، زيرا صفات خدا را با صفات خود مقايسه مى كند.
ولى حيات به معنى وسيع و واقعى كلمه عبارت است از علم و قدرت بنابراين وجودى كه داراى علم و قدرت بى پايان است حيات كامل دارد، حيات خداوند مجموعه علم و قدرت اوست و در حقيقت به واسطه علم و قدرت موجود زنده از غير زنده تشخيص داده مى شود، اما نمو و حركت و تغذيه و توليد مثل از آثار موجوداتى است كه ناقص و محدودند و داراى كمبودهائى هستند كه بوسيله تغذيه و توليد مثل و حركت آن را تامين مى كنند، اما آن كس كه كمبودى ندارد اين امور هم درباره او مطرح نيست .
و اما قيوم صيغه مبالغه از ماده قيام است ، به همين دليل به وجودى گفته
مى شود كه قيام او به ذات او است ، و قيام همه موجودات به او مى باشد، و علاوه بر اين قائم به تدبير امور مخلوقات نيز مى باشد.
روشن است كه قيام به معنى ايستادن است و در گفتگوهاى روزمره به هيئت مخصوصى گفته مى شود كه مثلا انسان را به حالت عمودى بر زمين نشان مى دهد، و از آنجا كه اين معنى درباره خداوند كه از جسم و صفات جسمانى منزه است مفهومى ندارد، به معنى انجام كار خلقت و تدبير و نگهدارى است ، زيرا هنگامى كه انسان مى خواهد كارى را انجام دهد بر مى خيزد، آرى او است كه همه موجودات جهان را آفريده ، و تدبير و نگاهدارى و تربيت و پرورش آنها را به عهده گرفته است و به طور دائم و بدون هيچگونه وقفه قيام به اين امور دارد.
از اين بيان روشن مى شود كه قيوم در واقع ، ريشه و اساس تمام صفات فعل الهى است (منظور از صفات فعل ، صفاتى است كه رابطه خدا را با موجودات جهان بيان مى كند) مانند آفريدگار، روزى دهنده ، زنده كننده ، هدايت كننده ، و مانند اينها، اوست كه روزى مى دهد، اوست كه زنده مى كند و اوست كه مى ميراند و اوست كه هدايت مى كند بنابراين صفات خالق و رازق و هادى و محيى و مميت ، همه در وصف قيوم جمع اند.
و از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى مفهوم آن را محدود به قيام به امر خلقت و يا فقط امر روزى دادن و مانند آن دانسته اند در واقع اشاره به يكى از مصداقهاى قيام كرده اند در حالى كه مفهوم آن گسترده است و همه آنها را شامل مى شود، زيرا همانگونه كه گفتيم به معنى كسى است كه قائم به ذات است و ديگران قيام به او دارند و محتاج به اويند.
در حقيقت حى ، تمام صفات الهى مانند علم و قدرت و سميع و بصير بودن و مانند آن را شامل مى شود و قيوم ، نياز تمام موجودات را به او بازگو مى كند و لذا گفته اند اين دو با هم اسم اعظم الهى است .
سپس در ادامه آيه مى افزايد: هيچگاه خواب سبك و سنگينى او را فرا نمى گيرد و لحظهاى از تدبير جهان غافل نمى شود (لا تاخذه سنة و لا نوم ).
سنة از ماده وسن به گفته بسيارى از مفسران به معنى سستى مخصوصى است كه در آغاز خواب روى مى دهد، يا به تعبير ديگر به معنى خواب سبك است ، و نوم به معنى خواب ، يعنى حالتى است كه قسمت عمده حواس انسان ، از كار مى افتد، در واقع ، سنه خوابى است كه به چشم عارض مى شود، اما وقتى عميق تر شد و به قلب عارض شد، نوم گفته مى شود.
جمله لا تاخذه سنة و لا نوم تاكيدى است بر حى و قيوم بودن خداوند زيرا قيام كامل مطلق به تدبير امور عالم هستى در صورتى است كه حتى يك لحظه غفلت در آن نباشد، و لذا هر چيز كه با اصل قيوميت خداوند سازگار نباشد، خود به خود از ساحت مقدس او، منتفى است حتى ضعيف ترين عاملى كه موجب سستى در كار او باشد مانند خواب سبك كه در ذات پاك او نيست .
اما اينكه چرا سنة بر نوم ، مقدم داشته شده با اينكه قاعدتا فرد قوى تر را جلوتر ذكر مى كنند، و سپس به فرد ضعيف اشاره مى نمايند، به خاطر اين است كه از نظر ترتيب طبيعى نخست سنه (خواب سبك ) دست مى دهد و سپس عميق تر شده تبديل به نوم مى گردد.
به هر حال اين جمله ، اشاره به اين حقيقت است كه فيض و لطف تدبير خداوند دائمى است ، و لحظه قطع نمى گردد، و همچون بندگان نيست كه بر اثر خوابهاى سبك و سنگين ، يا عوامل ديگر غافل شود.
ضمنا تعبير به لا تاخذه (او را نمى گيرد) در مورد خواب ، تعبير جالبى است كه چگونگى تسلط خواب را بر انسان مجسم مى سازد گوئى خواب همچون موجود قوى پنجه اى است كه انسان را در چنگال خود اسير و گرفتار مى سازد، و
ناتوانى قوى ترين انسانها به هنگام بى تابى در برابر آن كاملا محسوس است .
سپس به مالكيت مطلقه خداوند اشاره كرده ، مى فرمايد: براى او است آنچه در آسمانها و زمين است (له ما فى السموات و ما فى الارض ).
و اين در واقع پنجمين وصف از اوصاف الهى است كه در اين آيه آمده ، زيرا قبل از آن اشاره به توحيد و حى و قيوم بودن ، و عدم غلبه خواب بر ذات پاك او شده است .
در واقع اين مالكيت ، نتيجه همان قيوميت است زيرا هنگامى كه قيام به امور عالم و تدبير آنها و همچنين خالقيت مخصوص ذات او باشد، مالكيت همه چيز نيز از آن او است .
بنابراين آنچه انسان در اختيار دارد و از آن استفاده مى كند، ملك حقيقى او نيست تنها چند روزى اين امانت با شرائطى كه از ناحيه مالك حقيقى تعيين شده به دست او سپرده شده و حق تصرف در آنها را دارد و به اين ترتيب مالكان معمولى موظف اند شرائطى را كه مالك حقيقى تعيين كرده كاملا رعايت كنند و گرنه مالكيت آنها باطل و تصرفاتشان غير مجاز است ، اين شرائط همان احكامى است كه خداوند براى امور مالى و اقتصادى تعيين كرده است .
ناگفته پيدا است توجه به اين صفت كه همه چيز مال خدا است اثر تربيتى مهمى در انسانها دارد، زيرا هنگامى كه بدانند آنچه دارند از خودشان نيست و چند روزى به عنوان عاريت يا امانت به دست آنها سپرده شده اين عقيده به طور مسلم ، انسان را از تجاوز به حقوق ديگران و استثمار و استعمار و احتكار و حرص و بخل و طمع باز مى دارد.
در ششمين توصيف مى فرمايد: كيست كه در نزد او جز به فرمانش شفاعت كند (من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه ).
اين در واقع پاسخى است به ادعاى واهى بت پرستان كه مى گفتند ما اينها (بتها) را به خاطر آن مى پرستيم كه در پيشگاه خدا براى ما شفاعت كنند همان گونه كه در آيه 3 سوره زمر آمده است ما نعبدهم الا ليقربونا الى الله زلفى .
در واقع با يك استفهام انكارى مى گويد هيچ كس بدون فرمان خدا نمى تواند در پيشگاه او شفاعت كند، و اين جمله نيز تاكيدى است بر قيوميت خداوند و مالكيت مطلقه او نسبت به تمامى موجودات عالم ، يعنى اگر مى بينيد كسانى در پيشگاه خدا شفاعت مى كنند (مانند انبياء و اولياء) دليل بر آن نيست كه آنها مالك چيزى هستند و استقلال در اثر دارند بلكه اين مقام شفاعت را نيز خدا به آنها بخشيده ، بنابراين شفاعت آنان ، چون به فرمان خدا است دليل ديگرى بر قيوميت و مالكيت او محسوب مى شود.
نكته :
شفاعت چيست ؟
درباره شفاعت در جلد اول تفسير ذيل آيه 48 سوره بقره مشروحا بحث كرده ايم لذا در اينجا به اشاره اى كوتاه قناعت مى كنيم .
شفاعت عبارت است از كمك نمودن يك موجود قوى به موجود ضعيف تر تا بتواند به آسانى مراحل رشد خود را با موفقيت طى كند.
البته معمولا اين كلمه (شفاعت ) در مورد شفاعت از گناهكاران به كار ميرود، اما مفهوم شفاعت به معنى وسيع تر تمام عوامل و انگيزه ها و اسباب عالم هستى را شامل مى شود، مثلا زمين و آب و هوا و نور آفتاب چهار عامل هستند كه دانه گياه را در رسيدن به مرحله يك درخت يا يك گياه كامل شفاعت و هدايت مى كند، اگر شفاعت را در آيه
فوق به اين معنى وسيع بگيريم نتيجه اين مى شود كه وجود عوامل و اسباب مختلف عالم هستى هرگز مالكيت مطلقه خداوند را محدود نمى كند و چيزى از آن نمى كاهد زيرا تاثير همه اين اسباب به فرمان او است و در حقيقت نشانهاى از قيوميت و مالكيت او مى باشد.
اما بعضى چنين مى پندارند كه عنوان شفاعت در مفاهيم مذهبى شبيه يك نوع توصيه هاى بى دليل اجتماعى و به اصطلاح پارتى بازى است و مفهوم آن اين است كه افراد آنچه مى توانند گناه كنند، هنگامى كه از فرق تا قدم آلوده شدند دست به دامن شفيعى زنند و بگويند:
آن دم كه مردمان به شفيعى زنند دست

مائيم و دست و دامن اولاد فاطمه!

ولى نه اين ايراد كنندگان منطق دين را در مساله شفاعت در يافته اند و نه آن دسته از گنهكاران جسور و بى پروا، زيرا همانطور كه در بالا اشاره شد شفاعت كه به وسيله بندگان خاص خدا انجام مى گيرد همانند شفاعت تكوينى است كه به وسيله عوامل طبيعى صورت مى گيرد يعنى همانطور كه اگر در درون يك دانه گياه عامل حيات و سلول زنده وجود نداشته باشد تابش هزاران سال آفتاب و يا وزش نسيم و ريزش ‍ قطرات حياتبخش باران هيچگونه تاثيرى در نمو و رشد آن نخواهد كرد، شفاعت اولياى خدا نيز براى افراد نالايق بى اثر است ، يعنى اصولا آنها براى اينگونه اشخاص شفاعتى نخواهند داشت .
شفاعت نيازمند به يك نوع ارتباط معنوى ميان شفاعت كننده و شفاعت شونده است و به اين ترتيب كسى كه اميد شفاعت را دارد موظف است در اين جهان ارتباط معنوى با شخصى كه انتظار دارد از او شفاعت كند بر قرار سازد و اين ارتباط در حقيقت يك نوع وسيله تربيت براى شفاعت شونده خواهد بود كه او را به افكار و اعمال و مكتب شخص شفاعت كننده نزديك مى كند و در نتيجه شايسته شفاعت مى شود و به اين ترتيب شفاعت يك عامل تربيت است نه يك وسيله
پارتى بازى و فرار از زير بار مسئوليت و از اينجا روشن مى شود كه شفاعت تغييرى در اراده پروردگار نسبت به گناهكار نمى دهد، بلكه اين گناهكار است كه با ارتباط معنوى با شفاعت كننده نوعى تكامل و پرورش مى يابد و به سرحدى مى رسد كه شايسته عفو خدا مى گردد (دقت كنيد!).
با اين اشاره به دنباله تفسير آيه باز مى گرديم .
در هفتمين توصيف مى فرمايد: آنچه را پيش روى آنها (بندگان ) و پشت سر آنها است مى داند و از گذشته و آينده آنان آگاه است (يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ).
در واقع ، اين جمله دليلى است بر آنچه در جمله قبل پيرامون شفاعت آمده بود، يعنى خداوند از گذشته و آينده شفيعان آگاه است و آنچه بر خود آنها نيز پنهان است مى داند بنابراين آنها نميتوانند موضوع تازه اى درباره كسانى كه مى خواهند از آنها شفاعت كنند به پيشگاه خدا عرضه بدارند تا توجه او را به شفاعت شدگان جلب كنند.
توضيح اينكه : در شفاعتهاى معمولى ، شفاعت كننده از يكى از دو طريق وارد مى شود، يا اطلاعاتى درباره شايستگى و لياقت شفاعت شونده در اختيار آن شخص بزرگ مى گذارد، و از وى مى خواهد كه در حكمش تجديد نظر كند، يا رابطه شفاعت شونده را با شفاعت كننده بيان مى دارد تا به خاطر علاقهاى كه اين شخص بزرگ به شفاعت كننده دارد، حكمش را تغيير دهد روشن است كه هر يك از اين دو موضوع ، فرع بر اين است كه شفاعت كننده اطلاعاتى داشته باشد كه نزد شخصى كه در پيشگاه او شفاعت مى كند وجود نداشته باشد اما اگر او احاطه كامل علمى به همه چيز و همه كس داشته باشد، هيچ كس ‍ نمى تواند نزد او براى كسى شفاعت كند، زيرا هم لياقتهاى افراد را مى داند و هم ارتباط آنها را با يكديگر، بنابراين تنها با اذن او شفاعت صحيح است .
اينها همه در صورتى است كه ضمير در ما بين ايديهم و ما خلفهم به شفيعان يا شفاعت شدگان برگردد، ولى اين احتمال نيز داده شده است كه بازگشت ضمير به تمام موجودات عاقل كه در آسمانها و زمين قرار دارند باشد كه در ضمن به جمله ((له ما فى السموات و ما فى الارض )) آمده بود، و تاكيدى است به قدرت كامله پروردگار بر همه چيز و عدم توانائى ديگران ، زيرا آن كسى كه از گذشته و آينده خود بى خبر است و از غيب آسمانها و زمين آگاهى ندارد، قدرتش بسيار محدود است ، به عكس كسى كه از همه چيز در هر عصر و زمان در گذشته و آينده آگاه است قدرتش بى پايان مى باشد و به همين دليل هر كارى حتى شفاعت بايد به فرمان او صورت گيرد.
و به اين ترتيب ميان هر دو معنى مى توان جمع كرد.
در اينكه منظور از ما بين ايديهم و ما خلفهم چيست ؟ مفسران احتمالات متعددى داده اند، بعضى گفته اند منظور از ما بين ايديهم ، امور دنيا است كه در پيش روى انسان قرار دارد، و ما خلفهم به معنى امور آخرت است كه پشت سر انسان مى باشد و بعضى به عكس معنى كرده اند.
بعضى نيز آن را اشاره به اجل انسان ، يا اعمال خير و شر او دانسته اند و يا امورى را كه مى دانند و نمى دانند.
اما با مراجعه به آيات قرآن استفاده مى شود كه اين دو تعبير در بعضى از موارد در مورد مكان به كار رفته مانند آيه 17 سوره اعراف كه از قول شيطان نقل مى كند لاتينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم : من از پيش رو و پشت سر و از طرف راست و چپ به سراغ آنها مى روم واضح است كه در اينجا اين دو تعبير ناظر به مكان است ، و لذا چپ و راست را نيز اضافه كرده است .
و گاه به معنى قبل و بعد زمانى است ، مانند آنچه در آيه 170 سوره آل عمران
آمده ، مى فرمايد: و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم : شهيدان راه خدا به كسانى كه هنوز پشت سر آنها قرار دارند و به آنان ملحق نشده اند بشارت مى دهند روشن است كه در اينجا ناظر به زمان است .
ولى در آيه مورد بحث ممكن است اشاره به معنى جامعى بوده باشد كه هر دو را در برگيرد، يعنى خداوند آنچه در گذشته و آينده بوده و هست و همچنين آنچه در پيش روى مردم قرار دارد و از آن آگاه است و آنچه در پشت سر آنها است و از آنان پوشيده و پنهان است ، همه را مى داند و از همه آگاه است ، و به اين ترتيب پهنه زمان و مكان ، همه در پيشگاه علم او روشن است ، پس هر كار - حتى شفاعت - بايد به اذن او باشد.
در هشتمين توصيف ، مى فرمايد: آنها جز به مقدارى كه او بخواهد احاطه به علم او ندارند و تنها بخش كوچكى از علوم را كه مصلحت دانسته در اختيار ديگران گذارده است (و لا يحيطون بشى ء من علمه الا بما شاء).
و به اين ترتيب علم و دانش محدود ديگران ، پرتوى از علم بى پايان او است .
اين جمله نيز در حقيقت تاكيدى است بر جمله سابق ، در جهت محدود بودن علم شفيعان در برابر علم پروردگار، زيرا آنها احاطه به معلومات خداوند ندارند، و تنها به آن مقدار كه او اراده كند باخبر مى شوند.
از اين جمله دو نكته ديگر نيز استفاده مى شود: نخست اينكه هيچ كس از خود علمى ندارد و تمام علوم و دانشهاى بشرى از ناحيه خدا است .
او است كه تدريجا پرده از اسرار حيرت انگيز جهان آفرينش بر مى دارد و حقايق جديدى را در اختيار انسانها مى گذارد، و معلومات آنان را گسترش مى بخشد.
ديگر اينكه : خداوند ممكن است بعضى از علوم پنهان و اسرار غيب را در اختيار كسانى كه مى خواهد قرار دهد، و بنابراين پاسخى است به آنها كه تصور مى كنند علم غيب براى بشر غير ممكن است ، و نيز تفسيرى است براى آياتى كه نفى علم غيب از بشر مى كند، يعنى انسان ذاتا چيزى از اسرار غيب نمى داند مگر به مقدارى كه خدا بخواهد، و به او تعليم دهد (توضيح بيشتر و مشروح تر درباره اين موضوع به خواست خدا، ذيل آيات مربوط به علم غيب مخصوصا آيه 26 سوره جن خواهد آمد).
تعبير به لا يحيطون نيز اشاره لطيفى است به حقيقت علم كه آن يك نوع احاطه است .
در نهمين و دهمين توصيف ، مى فرمايد: كرسى (حكومت ) او آسمانها و زمين را در بر گرفته و حفظ و نگاهدارى آسمان و زمين براى او گران نيست (وسع كرسيه السموات و الارض و لا يؤ ده حفظهما).
و در يازدهمين و دوازدهمين ، توصيف مى گويد: و او است بلند مرتبه و با عظمت (و هو العلى العظيم ).
نكته ها
1 - منظور از عرش و كرسى چيست ؟
كرسى از نظر ريشه لغوى از كرس (بر وزن ارث ) گرفته شده كه به معنى اصل و اساس مى باشد و گاهى نيز به هر چيزى كه بهم پيوسته و تركيب شده است گفته مى شود و به همين جهت به تختهاى كوتاه كرسى مى گويند و نقطه مقابل آن عرش است كه به معنى چيز مسقف يا خود سقف و يا تخت پايه بلند مى آيد.
و از آنجا كه استاد و معلم به هنگام تدريس و تعليم بر كرسى مى نشيند گاهى كلمه كرسى كنايه از علم مى باشد و نظر به اينكه كرسى تحت اختيار و زير نفوذ و
سيطره انسان است گاهى به صورت كنايه از حكومت و قدرت و فرمانروائى بر منطقه اى به كار مى رود.
در آيه بالا مى خوانيم كه كرسى خداوند همه آسمانها و زمين را در بر مى گيرد، كرسى در اينجا به چند معنى مى تواند باشد:
الف : منطقه قلمرو حكومت - يعنى خداوند بر همه آسمانها و زمين حكومت مى كند و منطقه نفوذ او همه جا را در بر گرفته و به اين ترتيب كرسى خداوند مجموعه عالم ماده اعم از زمين و ستارگان و كهكشانها و سحابيها است .
طبيعى است كه عرش طبق اين معنى بايد مرحله اى بالاتر و عالى تر از جهان ماده بوده باشد (زيرا گفتيم عرش در لغت به معنى سقف و سايه بان و تختهاى پايه بلند است به عكس كرسى ) و در اين صورت معنى عرش عالم ارواح و فرشتگان و جهان ماوراء طبيعت خواهد بود البته اين در صورتى است كه عرش و كرسى در مقابل هم قرار گيرند كه يكى به معنى عالم ماده و طبيعت و ديگرى به معنى عالم ماوراء طبيعت است ولى چنانكه در ذيل آيه 54 سوره اعراف خواهد آمد عرش معانى ديگرى نيز دارد و مخصوصا اگر در مقابل كرسى ذكر نشود ممكن است به معنى مجموع عالم هستى بوده باشد.
ب : منطقه نفوذ علم - يعنى علم خداوند به جميع آسمانها و زمين احاطه دارد و چيزى از قلمرو نفوذ علم او بيرون نيست زيرا همانطور كه گفتيم كرسى گاهى كنايه از علم مى باشد. در روايات متعددى نيز روى اين معنى تكيه شده است از جمله حفص بن غياث از امام صادق (عليه السلام )، نقل مى كند كه از آن حضرت پرسيدم : منظور از وسع كرسيه السموات و الارض چيست ؟
فرمود: منظور علم او است .
ج : موجودى وسيعتر از تمام آسمانها و زمين - كه از هر سو آنها را احاطه
كرده است و به اين ترتيب معنى آيه چنين مى شود: كرسى خداوند همه آسمانها و زمين را در بر گرفته و آنها را احاطه كرده است .
در حديثى از امير مومنان على (عليه السلام ) اين تفسير نقل شده آنجا كه مى فرمايد: الكرسى محيط بالسموات و الارض و ما بينهما و ما تحت الثرى .
كرسى احاطه به زمين و آسمانها و آنچه ما بين آنها و آنچه در زير اعماق زمين قرار گرفته است دارد.
حتى از پارهاى از روايات استفاده مى شود كه كرسى به مراتب از آسمانها و زمين وسيع تر است بطورى كه مجموعه آنها در برابر كرسى همچون حلقه اى است كه در وسط بيابانى قرار داشته باشد از جمله از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: ما السموات و الارض عند الكرسى الا كحلقة خاتم فى فلاة و ما الكرسى عند العرش الا كحلقة فى فلاة آسمانها و زمين در برابر كرسى همچون حلقه انگشترى است در وسط يك بيابان و كرسى در برابر عرش همچون حلقه اى است در وسط يك بيابان ) البته معنى اول و دوم كاملا مفهوم و روشن است ولى معنى سوم چيزى است كه هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از آن پرده بر دارد زيرا وجود چنان عالمى كه آسمانها و زمين را در بر گرفته باشد و به مراتب وسيع تر از جهان ما باشد هنوز از طرق متداول علمى اثبات نشده است ، در عين حال هيچگونه دليلى بر نفى آن نيز در دست نيست ، بلكه همه دانشمندان معترف اند كه وسعت آسمان و زمين در نظر ما با پيشرفت وسائل و ابزار مطالعات نجومى روز به روز بيشتر مى شود و هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه وسعت عالم هستى به همين اندازه است كه علم امروز موفق به كشف آن شده است بلكه به احتمال قوى عوالم بيشمار ديگرى وجود دارد كه از قلمرو ديد وسائل امروز ما بيرون است .
ناگفته نماند كه تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ منافاتى با هم ندارد و جمله وسع كرسيه السموات و الارض مى تواند هم اشاره به نفوذ حكومت مطلقه و قدرت پروردگار در آسمانها و زمين باشد و هم نفوذ علمى او و هم جهانى وسيع تر از اين جهان كه آسمان و زمين را در بر گرفته است .
و در هر صورت اين جمله ، جمله هاى ما قبل آيه را كه درباره وسعت علم پروردگار بود تكميل مى كند.
نتيجه اين كه حكومت و قدرت پروردگار همه آسمانها و زمين را فرا گرفته و كرسى علم و دانش او به همه اين عوالم احاطه دارد و چيزى از قلمرو حكومت و نفوذ علمى او بيرون نيست .
در جمله و لا يوده حفظهما - يؤ ده در اصل از ريشه اود بر وزن قول به معنى ثقل و سنگينى مى باشد - يعنى حفظ آسمانها و زمين براى خداوند هيچگونه سنگينى و مشقتى ندارد. زيرا او همانند مخلوقات و بندگان خود نيست كه قدرتشان محدود باشد و گاهى از نگهدارى چيزى خسته و ناتوان شوند قدرت او نامحدود است و براى يك قدرت نامحدود اصولا سنگينى و سبكى ، مشقت و آسانى مفهومى ندارد اين مفاهيم همه در مورد قدرتهاى محدود صدق مى كند!
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه ضمير يؤ ده به خداوند بر مى گردد جمله هاى سابق آيه و جمله بعد نيز گواه بر اين معنى است زيرا ضماير آنها نيز همه بازگشت به خداوند مى كند بنابراين احتمال بازگشت ضمير به كرسى به اين معنى كه حفظ آسمانها و زمين براى كرسى سنگين و ثقيل نيست بسيار ضعيف به نظر مى رسد.
جمله و هو العلى العظيم در حقيقت دليلى براى جمله هاى سابق است ، يعنى خداوندى كه برتر و بالاتر از شبيه و شريك و هر گونه كمبود و عيب و نقصان است ، و خداوندى كه عظيم و بزرگ است و بى نهايت است هيچ كارى براى او مشكل نيست و هيچ گاه از اداره و تدبير جهان هستى خسته و ناتوان و غافل و بيخبر
نمى گردد و علم او به همه چيز احاطه دارد.
2 - آيا آية الكرسى همين يك آيه است ؟
آيا آية الكرسى فقط همين يك آيه است كه در بالا گفته شد كه از الله لا اله الا هو شروع مى شود، و به هو العلى العظيم ختم مى گردد، يا اينكه دو آيه بعد نيز جزء آن است ، بنابراين اگر در جايى مثل نماز ليلة الدفن دستور داده شده آية الكرسى بخوانند، بايد هر سه آيه خوانده شود.
قرائنى در دست است كه نشان مى دهد، همان يك آيه است .
1 - تمام رواياتى كه در فضيلت آن وارد شده و از آن تعبير به آية الكرسى كرده همه نشان مى دهد كه يك آيه بيش نيست .
2 - تعبير به كرسى فقط در همان آيه اول است و نامگذارى به آية الكرسى نيز مربوط به همين آيه است .
3 - در بعضى از احاديث به همين معنى تصريح شده مانند حديثى كه در امالى شيخ از امير مومنان على (عليه السلام ) نقل شده است كه ضمن بيان فضيلت آية الكرسى از الله لا اله الا هو شروع فرمود تا و هو العلى العظيم .
4 - در مستدرك سفينة البحار، از مجمع نقل مى كند و آية الكرسى معروفة و هى الى قوله و هو العلى العظيم آية الكرسى معروف است و آن تا و هو العلى العظيم است .
5 - در حديثى از امام على بن الحسين (عليهماالسلام ) مى خوانيم كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: كسى كه چهار آيه از اول سوره بقره و آية الكرسى و دو آيه بعد از آن و سه آيه از آخر بقره را بخواند، هرگز ناخوشايندى در خودش و مالش نمى بيند و شيطان به او نزديك نمى شود، و قرآن را فراموش نمى كند.
از اين تعبير نيز استفاده مى شود كه آية الكرسى يك آيه است .
6 - در بعضى از روايات وارد شده كه آية الكرسى پنجاه كلمه است و در هر كلمه اى پنجاه بركت است شمارش كلمات آيه نيز نشان مى دهد كه تا و هو العلى العظيم پنجاه كلمه است .
آرى در بعضى از روايات دستور داده شده است كه تا هم فيها خالدون بخواند، بى آنكه عنوان آية الكرسى ، مطرح باشد.
به هر حال آنچه از قرائن بالا استفاده مى شود اين است كه آية الكرسى يك آيه بيشتر نيست .
3 - دليل اهميت آية الكرسى
اهميت فوق العاده آية الكرسى از اين نظر است كه مجموعه اى از معارف اسلامى و صفات خداوند اعم از صفات ذات و فعل ، مخصوصا مساله توحيد در ابعاد مختلف را در بر گرفته ، اين اوصاف كه به دوازده بخش بالغ مى شود و هر كدام مى تواند ناظر به يكى از مسائل تربيتى انسان باشد قابل دقت است و به گفته ابو الفتوح رازى هر يك از اين صفات ، يكى از مذاهب باطله را نفى مى كند (و به اين ترتيب ، دوازده تفكر باطل و نادرست به وسيله آن اصلاح مى شود).
آيه و ترجمه


لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها و الله سميع عليم (256)




ترجمه :
256 - در قبول دين ، اكراهى نيست . (زيرا) راه درست از راه انحرافى ، روشن شده است . بنابراين ، كسى كه به طاغوت (بت و شيطان ، و هر موجود طغيانگر) كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است ، كه گسستن براى آن نيست . و خداوند، شنوا و داناست .
شان نزول :
مفسر معروف اسلامى طبرسى در مجمع البيان در شان نزول آيه نقل مى كند: مردى از اهل مدينه بنام ابو حصين دو پسر داشت برخى از بازرگانانى كه به مدينه كالا وارد مى كردند هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را به عقيده و آيين مسيح دعوت كردند، آنان هم سخت تحت تاثير قرار گرفته و به اين كيش وارد شدند و هنگام مراجعت نيز به اتفاق بازرگانان به شام رهسپار گرديدند.
ابو حصين از اين جريان سخت ناراحت شد و به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اطلاع داد و از حضرت خواست كه آنان را به مذهب خود برگرداند و سوال كرد آيا مى تواند آنان را با اجبار به مذهب خويش ‍ باز گرداند؟
آيه فوق نازل گرديد و اين حقيقت را بيان داشت كه : در گرايش به مذهب اجبار و اكراهى نيست
در تفسير المنار نقل شده كه ابو حصين خواست دو فرزند خود را با اجبار به اسلام باز گرداند، آنان به عنوان شكايت نزد پيغمبر آمدند ابو حصين به پيامبر عرض كرد من چگونه به خود اجازه دهم كه فرزندانم وارد آتش گردند و من ناظر آن
باشم آيه مورد بحث به همين منظور نازل شد.
تفسير:
دين اجبارى نيست
آية الكرسى در واقع مجموعهاى از توحيد و صفات جمال و جلال خدا بود كه اساس دين را تشكيل مى دهد، و چون در تمام مراحل با دليل عقل قابل استدلال است و نيازى به اجبار و اكراه نيست ، در اين آيه مى فرمايد: در قبول دين هيچ اكراهى نيست (زيرا) راه درست از بيراهه آشكار شده است (لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى ).
رشد از نظر لغت عبارت است از راهيابى و رسيدن به واقع ، در برابر غى كه به معنى انحراف از حقيقت و دور شدن از واقع است .
از آنجا كه دين و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد و اساس و شالوده اش بر ايمان و يقين استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمى تواند داشته باشد و جمله لا اكراه فى الدين در واقع اشارهاى به همين است .
به علاوه همانگونه كه از شان نزول آيه استفاده مى شود، بعضى از ناآگاهان از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خواستند كه او همچون حكام جبار با زور و فشار اقدام به تغيير عقيده مردم (هر چند در ظاهر) كند، آيه فوق صريحا به آنها پاسخ داد كه دين و آيين چيزى نيست كه با اكراه و اجبار تبليغ گردد، به خصوص اينكه در پرتو دلائل روشن و معجزات آشكار، راه حق از باطل آشكار شده و نيازى به اين امور نيست .
اين آيه پاسخ دندان شكنى است به آنها كه تصور مى كنند اسلام در بعضى از موارد جنبه تحميلى و اجبارى داشته و با زور و شمشير و قدرت نظامى پيش رفته است .
جايى كه اسلام اجازه نمى دهد پدرى فرزند خويش را براى تغيير عقيده
تحت فشار قرار دهد، تكليف ديگران روشن است ، اگر چنين امرى مجاز بود، لازم بود اين اجازه ، قبل از هر كس به پدر درباره فرزندش داده شود، در حالى كه چنين حقى به او داده نشده است .
و از اينجا روشن مى شود كه اين آيه تنها مربوط به اهل كتاب نيست آن چنان كه بعضى از مفسران پنداشته اند، و همچنين حكم آيه هرگز منسوخ نشده است آن چنان كه بعضى ديگر گفته اند بلكه حكمى است جاودانى و هماهنگ با منطق عقل .
سپس به عنوان يك نتيجه گيرى از جمله گذشته مى افزايد: پس كسى كه به طاغوت (بت و شيطان و انسانهاى طغيانگر) كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى دست زده است كه گسستن براى آن وجود ندارد (فمن يكفر بالطاغوت و يؤ من بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها).
طاغوت صيغه مبالغه از ماده طغيان به معنى تعدى و تجاوز از حد و مرز است ، و به هر چيزى كه سبب تجاوز از حد گردد گفته مى شود، از اين رو شياطين ، بتها، حكام جبار و مستكبر و هر معبودى غير از پروردگار و هر مسيرى كه به غير حق منتهى مى شود، همه طاغوت است (بايد توجه داشت كه اين كلمه هم به معنى مفرد و هم به معنى جمع به كار مى رود).
در اين جمله قرآن مى گويد: هر كس به طاغوت كافر شود و از آن روى گرداند و به خدا ايمان آورد به دستگيره محكمى دست زده است كه هرگز گسسته نمى شود.
در اين كه منظور از طاغوت در آيه چيست ؟ مفسران سخنان بسيارى گفته اند بعضى آن را به معنى شيطان و بعضى به معنى كاهنان و بعضى به معنى ساحران تفسير كرده اند، ولى چنين به نظر مى رسد كه منظور، همه آنها بلكه وسيع تر از آنها بوده باشد. يعنى همان مفهوم عامى كه از كلمه طاغوت استفاده مى شود كه هر موجود طغيان گر و هر آيين و مسير انحرافى و نادرست را در بر مى گيرد.
آيه در حقيقت دليلى است براى جمله هاى سابق كه در دين و مذهب نيازى به اكراه نيست . زيرا دين دعوت به سوى خدا كه منبع هر خير و بركت و هر سعادتى است مى كند، در حالى كه ديگران دعوت به سوى ويرانگرى و انحراف و فساد مى نمايند، و به هر حال دست زدن به دامن ايمان به خدا همانند دست زدن به يك دستگيره محكم نجات است كه هرگز امكان گسستن ندارد.
و در پايان مى فرمايد: و خداوند شنوا و دانا است (و الله سميع عليم ).
اشاره به اينكه مساله كفر و ايمان چيزى نيست كه با تظاهر انجام گيرد، زيرا خداوند سخنان همه را اعم از آنچه آشكارا مى گويند يا در جلسات خصوصى و نهانى ، همه را مى شنود، و همچنين از مكنون دلها و ضماير آگاه است ، بنابراين كفر يا ايمان هر كس براى او روشن مى باشد.
اين جمله در حقيقت تشويقى است براى مومنان واقعى ، و تهديدى است براى منافقان كه از پوشش ظاهرى اسلام سوء استفاده مى كنند.
نكته :
مذهب نمى تواند تحميلى باشد
اصولا اسلام و هر مذهب حق از دو جهت نمى تواند جنبه تحميلى داشته باشد:
الف - بعد از آن همه دلائل روشن و استدلال منطقى و معجزات آشكار، نيازى به اين موضوع نيست ، آنها متوسل به زور و تحميل مى شوند كه فاقد منطق باشند، نه اسلام با آن منطق روشن و استدلالهاى نيرومند.
ب - اصولا دين كه از يك سلسله اعتقادات قلبى ريشه و مايه مى گيرد ممكن نيست تحميلى باشد زور و شمشير و قدرت نظامى در اعمال و حركات جسمانى ما مى تواند اثر بگذارد نه در افكار و اعتقادات ما.
از آنچه گفته شد پاسخ تبليغات مسموم دشمنان اسلام از جمله كليسا روشن مى شود زيرا جمله اى صريحتر از لا اكراه فى الدين كه در متن قرآن آمده است در اين زمينه نمى توان پيدا كرد.
البته آنها براى تحريف به مجاهدات و جنگهاى اسلامى متشبث مى شوند در حالى كه از بررسى جنگهاى اسلامى به خوبى آشكار مى شود كه قسمتى از اين جنگها جنبه دفاعى داشته ، و قسمت ديگرى كه جنبه جهاد ابتدائى داشته است براى كشورگشائى و اجبار افراد به آيين اسلام نبوده بلكه براى واژگون كردن نظامات غلط و ظالمانه و اجازه يافتن مردم براى مطالعه آزاد درباره مذهب و شيوه هاى زندگى اجتماعى بوده است .
شاهد گوياى اين سخن اين است كه در تاريخ اسلام كرارا ديده مى شود كه مسلمانان هنگامى كه شهرها را فتح مى كردند، پيروان مذاهب ديگر را همانند مسلمانها آزادى مى دادند.
و اگر ماليات مختصرى به نام جزيه از آنان دريافت مى شد به خاطر تامين امنيت و هزينه نيروهاى حافظ امنيت بود زيرا كه جان و مال و ناموس آنها در پناه اسلام محفوظ بود و حتى مراسم عبادى خويش را آزادانه انجام مى دادند.
تمام كسانى كه با تاريخ اسلام سرو كار دارند اين حقيقت را مى دانند و حتى مسيحيانى كه درباره اسلام كتاب نوشته اند به اين موضوع اعتراف كرده اند. مثلا در كتاب تمدن اسلام و عرب مى خوانيم : رفتار مسلمانان با جمعيتهاى ديگر به قدرى ملايم بود كه روساى مذهبى آنان اجازه داشتند براى خود مجالس مذهبى تشكيل دهند.
و در پاره اى از تواريخ نقل شده : جمعى از مسيحيان كه براى گزارشها و تحقيقاتى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيده بودند مراسم نيايش مذهبى خود را آزادانه در مسجد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه انجام دادند.
اصولا اسلام در سه مورد به قدرت نظامى توسل مى جسته است :
1 - در مورد محو آثار شرك و بت پرستى ، زيرا از نظر اسلام بت پرستى دين و آيين نيست بلكه انحراف ، بيمارى و خرافه است و هرگز نبايد اجازه داد جمعى در يك مسير صددرصد غلط و خرافى پيش ‍ روند و به سقوط كشانده شوند، لذا اسلام بت پرستان را از راه تبليغ به سوى توحيد دعوت كرد و آنجا كه مقاومت كردند متوسل به زور شد بتخانه ها را در هم كوبيد و از هرگونه تظاهرى به نام بت و بت پرستى جلوگيرى كرد تا اين بيمارى روحى و فكرى به كلى ريشه كن گردد، و آيات قتال با مشركين مانند آيه 193 سوره بقره و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة : به كارزار با مشركين ادامه دهيد تا آنكه شرك از روى زمين برافتد. نظر به همين موضوع دارد و بنابراين هيچگونه تباين و تضادى بين آيه مورد بحث و اين آيات نيست تا سخن از نسخ پيش آيد.
2 - در برابر كسانى كه نقشه نابودى و حمله به مسلمانان را مى كشند دستور جهاد دفاعى و توسل به قدرت نظامى داده شده است و شايد بيشتر جنگهاى اسلامى در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از همين قبيل باشد به عنوان نمونه جنگ احد - احزاب - حنين - موته - و تبوك را مى توان نام برد.
3 - براى كسب آزادى در تبليغ زيرا هر آيينى حق دارد به طور آزاد به صورت منطقى خود را معرفى كند و اگر كسانى مانع از اين كار شوند مى تواند با توسل به زور اين حق را به دست آورد.
آيه و ترجمه


الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمت الى النور و الذين كفروا اولياوهم الطغوت يخرجونهم من النور الى اظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (257)




ترجمه :
257 - خداوند، ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمتها، به سوى نور بيرون مى برد. (اما) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند، كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى برند، آنها اهل آتش اند و هميشه در آن خواهند ماند.
تفسير:
نور ايمان و ظلمات كفر
با اشارهاى كه در مساله ايمان و كفر و روشن بودن حق از باطل و راه راست از مسير انحرافى در آيه قبل آمده بود در اينجا وضع مومنان و كافران را از نظر راهنما و رهبر مشخص مى كند، مى فرمايد: خداوند ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند (الله ولى الذين آمنوا).
و در پرتو اين ولايت و رهبرى آنها را از ظلمتها به سوى نور خارج مى سازد (يخرجهم من الظلمات الى النور).
لغت ولى چنانكه بعدا به طور مشروح در ذيل آيه انما وليكم الله و رسوله ... خواهد آمد در اصل به معنى نزديكى و عدم جدائى است به همين جهت به سرپرست و مربى و راهبر ولى گفته مى شود، به دوستان و رفقاى صميمى نيز اين واژه اطلاق مى گردد اما روشن است كه در آيه مورد بحث به معنى اول است و لذا مى فرمايد:
(خداوند كه ولى مومنان است آنها را از تاريكى ها به نور هدايت مى كند).
ممكن است گفته شود كه هدايت مومنان از ظلمتها به نور تحصيل حاصل است ولى با توجه به سلسله مراتب هدايت و ايمان روشن مى شود كه چنين نيست زيرا مومنان در مسير هدايت و قرب الى الله ، شديدا محتاج راهنمائيهاى الهى در هر مرحله هستند، و نيازمند هدايتهاى او در هر قدم و در هر كار و برنامه اند، درست شبيه آنچه شبانه روز در نمازها مى گوييم : اهدنا الصراط المستقيم ، (خدايا پيوسته ما را به راه راست هدايت فرما).
سپس مى افزايد: (اما كسانى كه كافر شدند، اولياء آنها طاغوت (بت و شيطان و افراد جبار و منحرف ) هستند كه آنها را از نور به سوى ظلمتها بيرون مى برند) (و الذين كفروا اولياوهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات ).
(به همين دليل آنها اهل آتش اند و براى هميشه در آن خواهند بود) (اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
نكته ها
1 - تشبيه (ايمان ) و (كفر) به (نور) و (ظلمت ) رساترين تشبيهى است كه در اين مورد به نظر مى رسد نور منبع حيات و همه بركات و آثار حياتى و سرچشمه رشد و نمو و تكامل و جنبش و تحرك است نور آرام بخش و مطمئن كننده و آگاه كننده و نشان دهنده است در حالى كه ظلمت رمز سكوت و مرگ ، خواب و نادانى ، ظلالت و وحشت مى باشد ايمان و كفر نيز چنين هستند.
2 - نكته ديگر اين كه : در اين آيه و آيات مشابه آن در قرآن مجيد ظلمت به صيغه جمع آورده شده (ظلمات ) و نور به صيغه (مفرد) و اين اشاره به آن است كه در راه حق هيچگونه پراكندگى و دو گانگى وجود ندارد بلكه سراسر وحدت و
يگانگى است .
مسير حق مانند خط مستقيمى است كه ميان دو نقطه كشيده شود كه هميشه يكى است و تعدد در آن ممكن نيست .
ولى باطل و كفر مركز انواع اختلافها و پراكندگيها است حتى اهل باطل در باطل خود هماهنگ نيستند و وحدت هدف ندارند درست مانند خطوط انحرافى است كه در ميان دو نقطه كشيده مى شود كه تعداد آن در دو طرف (خط مستقيم ) بى شمار و نامحدود است .
اين احتمال را نيز بعضى داده اند كه صفوف باطل نسبت به اهل حق زيادتر است .
3 - ممكن است گفته شود كه كفار نورى ندارند كه از آن خارج شوند، ولى با توجه به اينكه نور ايمان در فطرت همه وجود دارد اين تعبير كاملا صحيح به نظر مى رسد.
4 - ناگفته پيدا است كه خداوند نه به اجبار مومنان را از ظلمات (گناه و جهل و صفات رذيله و دورى از حق ) به نور خارج مى كند و نه كفار را به اجبار از فطرت توحيدى بيرون مى برد بلكه اعمال آنها است كه ايجاب چنين سرنوشتى را از سوى پروردگار مى كند.
آيه و ترجمه


الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ان آتئه الله الملك اذ قال ابراهيم ربى الذى يحى و يميت قال انا احيى و اميت قال ابراهيم فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الذى كفر و الله لا يهدى القوم الظالمين (258)




ترجمه :
258 - آيا نديدى (و آگاهى ندارى از) كسى (نمرود) كه با ابراهيم درباره پروردگارش محاجه و گفتگو كرد؟ زيرا خداوند به او حكومت داده بود، (و بر اثر كمى ظرفيت ، از باده غرور سرمست شده بود،) هنگامى كه ابراهيم گفت : (خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند).
او گفت : (من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم !) (و براى اثبات اين كار و مشتبه ساختن بر مردم دستور داد دو زندانى را حاضر كردند، فرمان آزادى يكى و قتل ديگرى را داد) ابراهيم گفت : (خداوند، خورشيد را از افق مشرق مى آورد، (اگر راست مى گويى كه حاكم بر جهان هستى تويى ،) خورشيد را از مغرب بياور!) (در اينجا) آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند، قوم ستمگر را هدايت نمى كند.
تفسير:
محابه ابراهيم با طاغوت زمان !
به دنبال آيه قبل كه از هدايت مومنان در پرتو ولايت و راهنمائى پروردگار و گمراهى كافران بر اثر پيروى از طاغوت سخن مى گفت خداوند چند نمونه ذكر مى كند كه يكى از آنان نمونه روشنى است كه در آيه مورد بحث آمده است ، و آن ماجراى گفتگو و محاجه ابراهيم قهرمان بتشكن با جبار زمان خود (نمرود) است ، مى فرمايد: (آيا نديدى (آگاهى ندارى ) از كسى كه با ابراهيم درباره پروردگارش محاجه و گفتگو كرد) (الم تر الى الذى حاج ابراهيم فى ربه ).
و در يك جمله اشاره به انگيزه اصلى اين محاجه مى كند و مى گويد: (به خاطر اين بود كه خداوند به او حكومت داده بود) و بر اثر كمى ظرفيت از باده كبر و غرور، سرمست شده بود (ان آتيه الله الملك ).
و چه بسيارند كسانى كه در حال عادى ، انسانهاى معتدل ، سر به راه ، مومن و بيدارند اما هنگامى كه به مال و مقام و نوايى برسند همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند، و مهمترين مقدسات را زير پا مى نهند.
و در ادامه مى افزايد: در آن هنگام كه از ابراهيم (عليه السلام ) پرسيد خداى تو كيست كه به سوى او دعوت مى كنى ؟ ابراهيم گفت : (همان كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند) (اذ قال ابراهيم ربى الذى يحيى و يميت ).
در حقيقت بزرگترين شاهكار آفرينش يعنى قانون حيات و مرگ را به عنوان نشانه روشنى از علم و قدرت پروردگار مطرح ساخت .
ولى نمرود جبار راه تزوير و سفسطه را پيش گرفت و براى اغفال مردم و اطرافيان خود گفت : (من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم ) و قانون حيات و مرگ در دست من است (قال انا احيى و اميت ).
و براى اثبات اين مدعاى دروغين طبق روايت معروفى دست به حيله اى زد و دستور داد دو نفر زندانى را حاضر كردند و فرمان داد يكى را آزاد كنند و ديگرى را به قتل برسانند سپس رو به ابراهيم و حاضران كرد و گفت : (ديديد چگونه حيات و مرگ به دست من است ؟).
ولى ابراهيم (عليه السلام ) براى خنثى كردن اين توطئه ، دست به استدلال ديگرى زد كه دشمن نتواند در برابر ساده لوحان در مورد آن مغالطه كند، (ابراهيم گفت : خداوند، خورشيد را از (افق مشرق ) مى آورد (اگر تو راست مى گويى كه حاكم بر جهان هستى مى باشى ) خورشيد را از طرف مغرب بياور) (قال ابرهيم فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب ).
اينجا بود كه (آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد) (فبهت الذى كفر).
آرى (خداوند قوم ظالم را هدايت نمى كند) (و الله لا يهدى القوم الظالمين ).
و به اين ترتيب آن مرد مست و مغرور سلطنت و مقام ، خاموش و مبهوت و ناتوان گشت و نتوانست در برابر منطق زنده ابراهيم (عليه السلام ) سخنى بگويد، و اين بهترين راه براى خاموش كردن اين گونه افراد لجوج است .
با اينكه مسلم است كه مساله حيات و مرگ از جهاتى مهمتر از مساله طلوع و غروب آفتاب است و سند گوياترى بر علم و قدرت پروردگار محسوب مى شود و به همين دليل ابراهيم نخست به آن استدلال كرد، و اگر افراد با فكر و روشن ضميرى در آن مجلس بودند طبعا با اين دليل قانع شدند زيرا هر كس مى داند مساله آزاد كردن و كشتن يك زندانى ، هيچگونه ربطى به مساله حيات و مرگ طبيعى واقعى ندارد، ولى براى آن دسته كه درك كافى نداشتند و ممكن بود تحت تاثير سفسطه آن جبار حيله گر قرار گيرند، دست به استدلال دوم زد و مساله طلوع و غروب خورشيد را مطرح ساخت تا حق بر هر دو دسته روشن گردد.
و چه خوب كرد ابراهيم (عليه السلام ) كه اول مساله حيات و مرگ را پيش كشيد تا آن جبار مدعى شركت با پروردگار در تدبير عالم گردد، سپس مساله طلوع و غروب آفتاب را عنوان كرد كه او در آن ، به كلى وا مانده شد.
ضمنا از جمله (و الله لا يهدى القوم الظالمين ) معلوم مى شود كه گر چه هدايت و ضلالت بدست خدا است اما مقدمات آن از سوى بندگان فراهم مى گردد، ظلم و ستم و گناه همچون ابرهاى تيره و تارى ، بر آيينه قلب سايه مى افكند و اجازه درك حقايق به او نمى دهد.
نكته ها
1 - چه كسى با ابراهيم در اين جلسه روبرو بود، و با او محاجه كرد؟
در قرآن تصريح به نام او نشده ولى همين اندازه مى فرمايد: ان آتيه الله الملك يعنى به خاطر غرورى كه از حكومت خودكامه پيدا كرده بود با ابراهيم به محاجه برخاست ، ولى در روايتى كه از على (عليه السلام ) در تفسير (در المنثور) نقل شده و همچنين در تواريخ آمده است نام او (نمرود بن كنعان ) بود.
2 - گر چه در آيه فوق زمان اين بحث و گفتگو مشخص نشده اما از قرائن بر مى آيد كه اين موضوع بعد از بت شكنى ابراهيم و نجات او از آتش بوده است زيرا مسلم است كه قبل از به آتش افكندن ابراهيم مجالى براى اين گفتگوها نبوده و اصولا بت پرستان حق چنين مباحثه اى را به او نمى داند و آنها ابراهيم را يك مجرم و گنهكار مى شناختند كه مى بايد هر چه زودتر به كيفر اعمال خود و قيام بر ضد خدايان مقدس ‍ برسد، آنها در اين موقع تنها از علت اقدام به بت شكنى پرسش كردند و سپس با نهايت عصبانيت و خشونت دستور آتش سوزى او را صادر نمودند اما هنگامى كه او از آتش به طرز شگفت انگيزى نجات يافت توانست به اصطلاح به حضور نمرود برسد و با او به بحث و گفتگو نشيند.
3 - از آيه به خوبى بر مى آيد كه نمرود هرگز از اين بحث و گفتگو در جستجوى حقيقت نبود، بلكه مى خواست گفتار باطل خود را به كرسى بنشاند و شايد به كار بردن كلمه (حاج ) نيز به همين منظور باشد زيرا اين كلمه غالبا در همين موارد به كار مى رود.
4 - از آيه به خوبى بر مى آيد كه جبار آن زمان مدعى الوهيت بود، نه تنها به اين معنى كه او را پرستش كنند بلكه علاوه بر اين خود را آفريدگار عالم هستى نيز معرفى مى كرد يعنى هم خود را معبود مى دانست ، و هم خالق .
و جاى تعجب هم نيست هنگامى كه مردم در برابر سنگ و چوب به سجده
بيفتند و علاوه بر پرستش ، آنها را در امور جهان موثر و سهيم بدانند اين فرصت براى يك (جبار اغفالگر) پيش مى آيد كه از ساده لوحى مردم استفاده كند و آنها را به سوى خود دعوت نمايد و خود را همچون بتى جلوه دهد كه هم او را بپرستند و هم به خالقيت او گردن نهند.
5 - تاريخچه بت پرستى : براى بت پرستى به زحمت مى توان تاريخچه اى نشان داد و آغاز آن را تعيين نمود بلكه از قديمترين ايامى كه امروز از آن آگاهى داريم اين موضوع در ميان افراد بشر كه داراى افكارى منحط و در سطح پايين بوده اند وجود داشته است .
در حقيقت بت پرستى يك نوع تحريف در عقيده خدا پرستى است همان عقيدهاى كه جزء فطرت و سرشت انسان است و از آنجا كه اين سرشت هميشه در انسان بوده تحريف آن در ميان افراد منحط نيز هميشه وجود داشته است . و لذا مى توان گفت تاريخ بت پرستى با تاريخ پيدايش انسان تقريبا همراه بوده است .
توضيح اينكه : انسان به مقتضاى سرشت و خلقت خويش متوجه نيروى ما فوق طبيعت بوده است اين سرشت با استدلالهاى روشنى از نظام هستى كه نشان دهنده وجود يك مبداء عالم و قادر بوده است تاييد مى شده و انسان از اين دو طريق (سرشت و عقل ) هميشه كم و بيش با آن مبداء هستى آشنائى داشته است ولى همانطور كه اگر احساس گرسنگى كه در وجود كودك است به موقع ، رهبرى نشود و غذاى سالم در اختيار او قرار نگيرد كودك دست خود را به چيزهائى مانند خاك دراز مى كند و كم كم به آن خو مى گيرد و سلامت خود را از دست مى دهد، انسان نيز اگر در مسير فطرت و عقل از نظر خداجوئى رهبرى نشود رو به خدايان ساختگى و انواع بتها كرده و در برابر آنها سر تعظيم فرود مى آورد و صفات خدائى را براى آنها قائل مى شود.
از يك سو احتياج به تذكر ندارد كه افراد كوته بين و سفيه سعى دارند همه
چيز را در قالب حسى ببينند و اساسا فكر آنها از منطقه محسوسات گام بيرون نگذاشته ، به همين دليل پرستش خداى ناديده براى آنها مشكل و سنگين است و ميل دارند خداى خود را در يك قالب حسى بريزند، اين جهل و بى خبرى هنگامى كه با (سرشت خدا پرستى ) آميخته شد به شكل بت پرستى و خداى حسى خودنمائى مى كند.
از سوى ديگر گفته مى شود اقوام پيشين روى احترام خاصى كه براى پيامبران و بزرگان مذهب قائل بودند بعد از وفات آنها مجسمه هاى ياد بود آنها را مى ساختند و روح قهرمان سازى كه در افراد ضعيف و كم فكر است آنها را وادار مى كرد كه براى آن بزرگان و سپس براى مجسمه هاى آنها مقامات و نفوذ فوق العادهاى قائل شوند و آنها را به سرحد الوهيت برسانند و اين خود سرچشمه ، ديگرى براى بت پرستى بود.
يكى ديگر از سرچشمه هاى بت پرستى اين بود كه يك سلسله از موجودات كه منشا بركات و فوائدى در زندگى انسان بودند مانند ماه و خورشيد و آتش و آب توجه او را به خود جلب مى كردند آنها به عنوان قدردانى در برابر اين منابع سر تعظيم فرود مى آورند بدون اينكه افق فكر خود را وسيعتر سازند و سبب نخستين و آفريدگار جهان را در ماوراى آنها ببينند اين احترامات عظيم با گذشت زمان شكل بت پرستى به خود گرفت .
البته ريشه همه اشكال بت پرستى يك چيز است و آن انحطاط فكرى و جهل و نادانى بشر و عدم رهبرى صحيح او در مسائل خداجوئى و خداشناسى است كه با تعليم و تربيت و راهنمائى انبياء به خوبى قابل پيشگيرى مى باشد.
آيه و ترجمه


او كالذى مر على قرية و هى خاوية على عروشها قال انى يحى هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت مائة عام فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنه و انظر الى حمارك و لنجعلك آية للناس و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شى ء قدير (259)




ترجمه :
259 - يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى (ويران شده ) عبور كرد، در حالى كه ديوارهاى آن ، به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن ، در هر سو پراكنده بود، او با خود) گفت : (چگونه خدا اينها را پس از مرگ ، زنده مى كند؟!) (در اين هنگام ،) خدا او را يكصد سال مى راند، سپس زنده كرد، و به او گفت : (چه قدر درنگ كردى ؟) گفت : (يك روز، يا بخشى از يك روز). فرمود: (نه ، بلكه يكصد سال درنگ كردى ! نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود (كه همراه داشتى ، با گذشت سالها) هيچگونه تغيير نيافته است ! (خدايى كه يك چنين مواد فاسد شدنى را در طول اين مدت ، حفظ كرده ، بر همه چيز قادر است !) ولى به الاغ خود نگاه كن (كه چگونه از هم متلاشى شده ! اين زنده شدن تو پس از مرگ ، هم براى اطمينان خاطر توست ، و هم ) براى اينكه تو را نشانهاى براى مردم (در مورد معاد) قرار دهيم . (اكنون ) به استخوانها (ى مركب سوارى خود) نگاه كن كه چگونه آنها را برداشته ، به هم پيوند مى دهيم ، و گوشت بر آن مى پوشانيم !) هنگامى كه (اين حقايق ) بر او آشكار شد، گفت : (مى دانم خدا بر هر كارى توانا است ).
تفسير:
داستان شگفت انگير (عزير)
اين آيه كه به صورت عطف بر آيه گذشته ذكر شده است ، سرگذشت ديگرى از يكى از انبياء پيشين را بيان مى كند، كه مشتمل بر شواهد زندهاى بر مسائل معاد است و عطف اين دو آيه به يكديگر ممكن است از اين نظر باشد كه در آيه قبل سخن پيرامون توحيد و شناسائى خدا بود و در اين آيه و آيه بعد از آن (آيه 260) سخن درباره معاد و زندگى بعد از مرگ است .
اين احتمال نيز از سوى بعضى از مفسران داده شده است كه در ذيل آية الكرسى سخن از هدايت الهى مى گويد سپس در آياتى كه بعد از آن آمده به يكى از طرق هدايت كه بيان دلائل عقلى است اشاره مى كند (داستان ابراهيم (عليه السلام ) و نمرود) و در آيه مورد بحث و آيه آينده ، از دلائل حسى استفاده شده است كه مساله را در جنبه هاى شهودى مطرح مى كند.
به هر حال مناسب است قبلا اجمالى از داستان اين آيه را كه در تواريخ اسلامى آمده از نظر بگذرانيم سپس به تفسير آيه بپردازيم .
آيه اشاره به سرگذشت كسى مى كند كه در اثناى سفر خود در حالى كه بر مركبى سوار بود و مقدارى آشاميدنى و خوراكى همراه داشت از كنار يك آبادى گذشت در حالى كه به شكل وحشتناكى در هم ريخته و ويران شده بود و اجساد و استخوانهاى پوسيده ساكنان آن به چشم مى خورد هنگامى كه اين منظره وحشتزا را ديد گفت چگونه خداوند اين مردگان را زنده مى كند؟
البته اين سخن از روى انكار و ترديد نبود بلكه از روى تعجب بود زيرا قرائن موجود در آيه نشان مى دهد كه او يكى از پيامبران (عليهمالسلام ) بوده كه در ذيل آيه
مى خوانيم خداوند با او سخن گفته است و روايات نيز اين حقيقت را تاييد مى كند چنانكه بعدا اشاره خواهيم كرد.
در اين هنگام خداوند جان او را گرفت و يكصد سال بعد او را زنده كرد و از او سوال نمود چقدر در اين بيابان بوده اى ؟ او كه خيال مى كرد مقدار كمى بيشتر در آنجا درنگ نكرده فورا در جواب عرض كرد: يك روز يا كمتر!
به او خطاب شد كه يكصد سال در اينجا بوده اى اكنون به غذا و آشاميدنى خود نظرى بيفكن و ببين چگونه در طول اين مدت به فرمان خداوند هيچگونه تغييرى در آن پيدا نشده است ولى براى اينكه بدانى يكصد سال از مرگ تو گذشته است نگاهى به مركب سوارى خود كن و ببين از هم متلاشى و پراكنده شده و مشمول قوانين عادى طبيعت گشته و مرگ آن را از هم متفرق ساخته است سپس نگاه كن و ببين چگونه اجزاى پراكنده آن را جمع آورى كرده و زنده مى كنيم او هنگامى كه اين منظره را ديد گفت مى دانم كه خداوند بر هر چيزى توانا است يعنى هم اكنون آرامش خاطر يافتم و مساله رستاخيز مردگان در نظر من شكل حسى به خود گرفت .
درباره اينكه او كداميك از پيامبران بوده احتمالات گوناگونى داده شده است بعضى او را (ارميا) و بعضى (خضر) دانسته اند ولى مشهور و معروف اين است كه (عزير) بوده است و در حديثى از امام صادق (عليه السلام ) نيز اين موضوع تاييد شده است .
همچنين درباره اينكه اين آبادى كجا بوده است بعضى آن را بيت المقدس دانسته اند كه بر اثر حملات (بخت نصر) ويران و در هم كوبيده شد اما اين احتمال بعيد به نظر مى رسد...
اكنون به تفسير آيه بر مى گرديم .
نخست مى فرمايد: (يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى عبور مى كرد در حالى كه ديوارهاى آن به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده بود، او از روى تعجب با خود) گفت : چگونه خدا اينها را بعد از مرگ زنده مى كند) (او كالذى مر على قرية و هى خاوية على عروشها قال انى يحيى هذه الله بعد موتها).
(عروش ) جمع (عرش ) در اينجا به معنى سقف است ، و (خاوية ) در اصل به معنى خالى است و در اينجا كنايه از ويران شدن است زيرا خانه هاى آباد معمولا مسكونى است و خانه هايى كه خالى مى شود يا به خاطر ويرانى است و يا بر اثر خالى بودن تدريجا ويران خواهد شد بنابراين جمله (و هى خاوية على عروشها) چنين معنى مى دهد كه خانه هاى آنان ويران شده بود، به اين صورت كه نخست سقف آنها فرود آمده و سپس ديوارها به روى آنها افتاده بود، اين نوع ويرانى ، ويرانى كامل و تمام عيار است ، زيرا به هنگام ويرانى معمولا نخست سقف آن ويران مى گردد و بعد ديوارها مدتى سر پا مى ايستد، سپس روى ويرانه هاى سقف فرو مى غلتد.
بعضى تصريح كرده اند كه مفهوم (عرش ) با (سقف ) متفاوت است ، سقف تنها به قسمت بالاى عمارت گفته مى شود ولى عرش عبارت از سقفى است كه همراه با پايه ها باشد.
از قرائن چنين استفاده مى شود كه در اين ماجرا كسى همراه آن پيامبر نبود، و هنگامى كه چشمش به استخوانهاى متلاشى شده اهل قريه افتاد، به آنها اشاره كرد و اين سوال را از خويشتن نمود كه چگونه خداوند اينها را بعد از مرگشان زنده مى كند؟
در ادامه آيه مى فرمايد: (خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس او را زنده كرد و به او گفت : چقدر درنگ كردى ؟ گفت : يك روز يا قسمتى از يك روز فرمود:
(نه ) بلكه يكصد سال درنگ كردى ) (فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوما او بعض يوم قال بل لبثت مائة عام ).
اكثر مفسران از اين جمله چنين فهميده اند كه خداوند جان آن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را گرفت و بعد از يكصد سال ، از نو زنده كرد، و جمله (اماته ) كه از ماده موت به معنى مرگ است ، همين مفهوم را مى بخشد.
ولى بعضى از مفسران به اصطلاح روشنفكر مانند نويسنده (المنار) و همچنين مراغى ، اصرار دارند كه آن را اشاره به يك نوع خواب و فقدان حس و حركت بدانند، كه دانشمندان امروز آن را (سبات ) مى نامند و آن اين است كه موجودى زنده براى مدتى طولانى در يك نوع خواب عميق فرو رود، اما شعله هاى حيات در او خاموش نشود.
سپس اضافه مى كند: (آنچه تا كنون در مورد اين خوابهاى طولانى اتفاق افتاده بيش از چند سال نبوده ، بنابراين رسيدن به يكصد سال غير عادى است ، ولى مسلم است هنگامى كه اين موضوع تا چند سال امكان داشته باشد تا يكصد سال نيز ممكن خواهد بود و آنچه در قبول امور خارق عادت لازم است اين است كه كار ممكن باشد نه محال عقلى ).
ولى ظاهرا هيچگونه دليلى در آيه بر اين گفتار نيست ، بلكه ظاهر آيه اين است كه پيامبر مزبور از دنيا رفت و پس از يكصد سال زندگى را از سر گرفت البته چنين مرگ و حياتى يك موضوع كاملا خارق العاده است ولى در هر حال محال نيست و از طرفى حوادث خارق العاده در قرآن نيز منحصر به اين مورد نيست كه بخواهيم آن را توجيه و يا تاويل كنيم .
آرى اگر منظور از ذكر خوابهاى طولانى چند ساله يا مثلا آنچه درباره بسيارى از حيوانات به عنوان (زمستان خوابى ) ديده مى شود كه سراسر زمستان را
مى خوابند و به هنگام گرم شدن هوا بيدار مى شوند و يا مثلا مساءله انجماد طبيعى بعضى از حيوانات و يا انجماد مصنوعى بعضى از جانداران ديگر بدست بشر براى يك مدت طولانى بدون اينكه بميرند، اين باشد كه مساله مرگ و زندگى پس از يكصد سال امر ممكنى شمرده شود سخن خوبى به نظر مى رسد و معنى اين سخن چنين خواهد بود كه : (خدائى كه مى تواند جانداران را صدها سال در يك خواب طولانى يا حالت انجماد فرو برد و سپس بيدار كند و به حال اول باز گرداند قادر است كه مردگان را پس از مرگ زنده كند).
اصولا با قبول اصل معاد و زنده شدن مردگان در رستاخيز و همچنين با قبول خوارق عادات و معجزات پيامبران ، اين اصرار دليلى ندارد كه همه آيات قرآن را به يك سلسله مسائل عادى و طبيعى تفسير كنيم و مرتكب همه گونه خلاف ظاهر در آيات بشويم زيرا اين كار نه صحيح است و نه لزومى دارد! و به گفته بعضى از مفسران گويا ما فراموش كرده ايم كه در آغاز موجود بى جانى بوديم سپس خداوند ما را زنده كرد، چه مانعى دارد نظير آن مرگ و حيات تكرار گردد.
جمله (لبثت يوما او بعض يوم )، نشان مى دهد كه آن پيامبر، موقع مرگ و زنده شدنش در دو ساعت مختلف از روز بوده ، مثلا مرگ او پيش از ظهر بوده و زنده شدنش بعد از ظهر و لذا به شك افتاد كه آيا يك شبانه روز بر او گذشته يا تنها چند ساعتى از يك روز به همين دليل با ترديد گفت يك روز يا قسمتى از يك روز، ولى بزودى به او خطاب شد كه نه بلكه يكصد سال در اينجا مانده اى .
سپس براى اينكه آن پيامبر، اطمينان بيشترى به اين مساله پيدا كند، به او دستور داده شد كه به غذا و نوشيدنى كه همراه داشته و همچنين مركب سوارى اش نگاهى بيفكند كه اولى كاملا سالم مانده بود و دومى به كلى متلاشى شده بود، تا هم گذشت زمان را مشاهده كند، و هم قدرت خدا را بر نگهدارى هر چه اراده داشته باشد، مى فرمايد: به او گفته شد (پس حالا نگاه كن به غذا و نوشيدنيت (كه همراه
داشتى ببين كه با گذشت سالها) هيچگونه تغييرى نيافته ) (فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنه ).
(لم يتسنه ) از ماده (سنه ) به معنى سال است ، يعنى سال بر آن نگذشته است ولى در اينجا كنايه از عدم تغيير و فاسد نشدن است ، يعنى به آنها نگاه كن كه با گذشت آن همه سال ، گويى سال و زمانى بر آن نگذشته و تغييرى در آن حاصل نشده اشاره به اينكه خدايى كه مى تواند غذا و نوشيدنى تو را كه قاعدتا بايد زود فاسد گردد، به حال او نگه دارد، زنده كردن مردگان براى او مشكل نيست . زيرا ادامه حيات چنين غذاى فاسد شدنى كه عمر آن معمولا بسيار كوتاه است ، در اين مدت طولانى ساده تر از زنده كردن مردگان نيست .
در اينكه اين غذا و نوشيدنى چه بوده در آيه منعكس نيست ، بعضى غذاى او را انجير و نوشيدنى او را يك نوع آب ميوه ذكر كرده اند و مى دانيم كه هر دو بسيار زود فاسد مى شوند، و بقاى آنها در مدت طولانى موضوع مهمى است ، بعضى هم آن را انگور و شير ذكر كرده اند.
سپس مى افزايد: (ولى نگاه به الاغ خود كن (كه چگونه از هم متلاشى شده براى اينكه اطمينان به زندگى پس از مرگ پيدا كنى ) و تو را نشانه اى براى مردم قرار دهيم ) آن را زنده مى سازيم (و انظر الى حمارك و لنجعلك آية للناس ).
البته قرآن بيش از اين چيزى درباره مركب آن پيامبر نگفته ، اما از جمله هاى بعد استفاده مى شود كه مركب او با گذشت زمان به كلى متلاشى شده بود و تنها استخوانهاى پوسيدهاى از آن باقى مانده بود، زيرا در غير اين صورت هيچگونه
نشانهاى براى گذشت يكصد سال وجود نداشت و اين خود عجيب است كه حيوانى كه امكان عمر نسبتا طولانى دارد اين چنين از هم متلاشى شود، اما ميوه و آب ميوه يا شير كه به سرعت بايد فاسد شود كمترين تغييرى در طعم و بوى آن حاصل نگردد و اين نهايت قدرت نمائى خدا در امر حيات و مرگ است .
به هر حال در تكميل همين مساله مى افزايد: (به استخوانها نگاه كن (كه از مركب سواريت باقى مانده ) و ببين چگونه آنها را بر مى داريم و به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آن مى پوشانيم ) (و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما).
(ننشزها) از ماده (نشوز) به معنى مرتفع و بلند شدن است ، و در اينجا به معنى برداشتن از روى زمين و پيوستن آنها به يكديگر است ، يعنى نگاه كن كه چگونه آنها را به هم پيوند مى دهيم و گوشت به آنها مى پوشانيم و زنده مى كنيم .
و اينكه بعضى از مفسران احتمال داده اند، منظور استخوانهاى خود آن پيامبر است بسيار عجيب و بعيد به نظر مى رسد، زيرا اين گفتگوها بعد از زنده شدن او مى باشد، همچنين احتمال اراده استخوانهاى پوسيده اهل آن آبادى زيرا قبل از اين جمله ، سخن از حمار و مركب سوارى بوده نه مردم قريه .
و در پايان آيه مى فرمايد: (هنگامى كه با مشاهده اين نشانه هاى واضح (همه چيز) براى او روشن شد گفت : مى دانم كه خدا بر هر كارى قادر است ) (فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شى ء قدير).
يعنى علم و آگاهى من كامل شد و به مرحله شهود رسيد، و قابل توجه اينكه نگفت الان دانستم (مانند گفتار زليخا در مورد يوسف الان حصحص الحق : (الان حق آشكار گشت ) بلكه گفت : مى دانم ، يعنى اعتراف به علم و آگاهى خود مى كنم .
آيه و ترجمه


و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى قال اولم تومن قال بلى و لكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزء اثم ادعهن ياتينك سعيا و اعلم ان الله عزيز حكيم (260)




ترجمه :
260 - و (به خاطر بياور) هنگامى را كه ابراهيم گفت : (خدايا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده ميكنى ؟) فرمود: (مگر ايمان نياوردهاى ؟!) عرض كرد: (آرى ، ولى مى خواهم قلبم آرامش يابد).
فرمود: (در اين صورت ، چهار نوع از مرغان را انتخاب كن ! و آنها را (پس از ذبح كردن ،) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز)! سپس بر هر كوهى ، قسمتى از آن را قرار بده ، بعد آنها را بخوان ، به سرعت به سوى تو مى آيند! و بدان خداوند قادر و حكيم است ، (هم از ذرات بدن مردگان آگاه است ، و هم توانايى بر جمع آنها دارد) ).
تفسير:
صحنه ديگرى از معاد در اين دنيا
به دنبال داستان عزير در مورد مساله معاد داستان ديگرى از ابراهيم (عليه السلام ) در اينجا مطرح شده است ، تا آن بحث كاملتر گردد.
بيشتر مفسران و نويسندگان تاريخ ، در ذيل اين آيه داستان زير را نقل كرده اند: روزى ابراهيم (عليه السلام ) از كنار دريائى مى گذشت مردارى را ديد كه در كنار دريا افتاده ، در حالى كه مقدارى از آن داخل آب و مقدارى ديگر در خشكى قرار داشت و پرندگان و حيوانات دريا و خشكى از دو سو آن را طعمه خود قرار داده اند حتى گاهى بر سر آن با يكديگر نزاع مى كنند ديدن اين منظره ابراهيم را به فكر مسالهاى انداخت كه همه مى خواهند چگونگى آن را بطور تفصيل بدانند و آن كيفيت زنده
شدن مردگان پس از مرگ است او فكر مى كرد كه اگر نظير اين حادثه براى جسد انسانى رخ دهد و بدن او جزء بدن جانداران ديگر شود مساله رستاخيز كه بايد با همين بدن جسمانى صورت گيرد چگونه خواهد شد؟!
ابراهيم (عليه السلام ) گفت پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟ خداوند فرمود مگر ايمان به اين مطلب ندارى ؟
او پاسخ داد: ايمان دارم لكن مى خواهم آرامش قلبى پيدا كنم .
خداوند به او دستور داد كه چهار پرنده را بگيرد و آنها را ذبح نمايد و گوشتهاى آنها را در هم بياميزد، سپس آنها را چند قسمت كند و هر قسمتى را بر سر كوهى بگذارد بعد آنها را بخواند تا صحنه رستاخيز را مشاهده كند او چنين كرد و با نهايت تعجب ديد اجزاى مرغان از نقاط مختلف جمع شده نزد او آمدند و حيات و زندگى را از سر گرفتند!
در برابر اين نقل معروف ، يكى از مفسران بنام (ابو مسلم ) نظر ديگرى ابراز داشته كه مفسر مشهور فخر رازى آن را در كتاب خود آورده است و از آنجا كه نظريه ابو مسلم با اينكه بر خلاف نظريه ساير مفسران است مورد تاييد يكى از مفسران معاصر (نويسنده تفسير المنار) قرار گرفته به نقل آن مى پردازيم .
نامبرده مى گويد: آيه هيچگونه دلالتى بر اين موضوع ندارد كه ابراهيم (عليه السلام ) مرغانى را كشت و سپس به فرمان خدا زنده شدند، بلكه آيه بيان يك مثال براى روشن شدن مساله رستاخيز است ، يعنى : (اى ابراهيم ! چهار پرنده را بگير و با خود مانوس ساز، بطورى كه هر وقت آنها را بخوانى به سوى تو آيند، اگر چه هر كدام را بر سر كوهى بگذارى ، اين كار چه اندازه براى تو آسان است مساله زنده كردن مردگان و جمع كردن اجزاء پراكنده آنها از نقاط مختلف جهان براى خداوند به همين سادگى است !)
بنابراين منظور از فرمانى كه خداوند به ابراهيم درباره پرندگان چهارگانه داد
اين نبوده است كه راستى دست به چنين كارى بزند، بلكه صرفا به منظور بيان يك مثال و تشبيه است ، درست مثل اين كه كسى مى خواهد به ديگرى بگويد من فلان كار را با سهولت و سرعت انجام مى دهم مى گويد: تو يك جرعه آب بنوش من اين كار را ميكنم ، يعنى به همين سادگى است نه اينكه واقعا او موظف است جرعه آبى بنوشد!
پيروان نظريه دوم به كلمه (فصرهن اليك ) استدلال كرده اند و گفته اند: اين جمله هنگامى كه با كلمه (الى ) متعدى شود به معنى تمايل دادن و مانوس ساختن است ، بنابراين مفهوم جمله اين مى شود كه مرغان مزبور را با خود مانوس كن بعلاوه ضميرهاى (صرهن ) و (منهن ) و (ادعهن ) همه به مرغان باز مى گردد، اين در صورتى صحيح است كه ما تفسير دوم را بپذيريم ، زيرا طبق تفسير اول بعضى از اين ضميرها به خود مرغان بر مى گردد و بعضى به اجزاى آنها و اين مناسب به نظر نمى رسد.
البته (پاسخ ) اين استدلالات را ضمن تفسير آيه خواهيم گفت ، اما آنچه اشاره به آن در اينجا لازم است اين است كه آيه به روشنى اين حقيقت را مى فهماند كه ابراهيم (عليه السلام ) تقاضاى مشاهده حسى صحنه رستاخيز را كرده بود تا مايه آرامش قلب او گردد، بديهى است ذكر يك مثال و تشبيه نه صحنه اى را مجسم مى سازد و نه مايه آرامش خاطر است ، در حقيقت ابراهيم از طريق عقل و منطق به رستاخيز ايمان داشت ولى مى خواست از طريق احساس و شهود نيز آن را دريابد. اكنون به تفسير آيه باز مى گرديم ، تا اين حقيقت روشنتر شود
نخست مى فرمايد: (به خاطر بياور، هنگامى را كه ابراهيم (عليه السلام ) گفت : خدايا به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟) (و اذ قال ابرهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى ).
از جمله (ارنى كيف ...) (به من نشان ده چگونه ...) به خوبى استفاده مى شود
كه او مى خواست با رؤ يت و شهود، ايمان خود را قويتر كند آن هم درباره چگونگى رستاخيز نه درباره اصل آن و لذا در آيات گذشته خوانديم كه او با صراحت به نمرود گفت : (پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند).
به همين دليل در ادامه اين سخن ، هنگامى كه خداوند فرمود: (آيا ايمان نياوردهاى ؟) (قال اولم تؤ من ).
او در جواب عرض كرد: آرى ايمان آوردم ولى ميخواهم قلبم آرامش يابد (قال بلى و لكن ليطمئن قلبى ).
گوئى خدا مى خواست اين تقاضاى ابراهيم در نظر مردم به عنوان تزلزل ايمان محسوب نشود، لذا از او سؤ ال شد مگر ايمان نياورده اى ؟ تا او در اين زمينه توضيح دهد و سوء تفاهمى براى كسى به وجود نيايد.
ضمنا از اين جمله استفاده مى شود كه استدلال و برهان علمى و منطقى ممكن است يقين بياورد، اما آرامش خاطر نياورد، زيرا استدلال عقل انسان را راضى مى كند، و چه بسا در اعماق دل و عواطف او نفوذ نكند (درست مثل اينكه استدلال به انسان مى گويد: كارى از مرده ساخته نيست ولى با اين حال بعضى از افراد. از مرده مى ترسند مخصوصا هنگام شب و تنهائى نمى توانند در كنار مرده بمانند، زيرا استدلال فوق در اعماق وجودشان نفوذ نكرده اما كسانى كه دائما با مردگان سر و كار دارند و به غسل و كفن و دفن مشغول اند هرگز چنين ترسى را ندارند).
به هر حال آنچه عقل و دل را سيراب مى كند، شهود عينى است ، و اين موضوع مهمى است كه در جاى خود بايد شرح بيشترى پيرامون آن داده شود! تعبير به اطمينان و آرامش نشان مى دهد كه افكار انسانى قبل از وصول به مرحله شهود دائما در حركت و جولان و فراز و نشيب است ، اما به مرحله شهود كه رسيد آرام مى گيرد و تثبيت مى شود.
در اينجا به ابراهيم دستور داده مى شود كه براى رسيدن به مطلوبش دست به اقدام عجيبى بزند، آن گونه كه قرآن در ادامه اين آيه ، بيان كرده ، خداوند فرمود: (حال كه چنين است چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را (پس از ذبح كردن ) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز) سپس بر هر كوهى قسمتى از آن را قرار بده ، بعد آنها را بخوان به سرعت به سوى تو مى آيند) (قال فخذ اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزء ثم ادعهن ياتينك سعيا).
اين را ببين (و بدان خداوند توانا و حكيم است ) (و اعلم ان الله عزيز حكيم ).
هم تمام ذرات بدن مردگان را به خوبى ميشناسد، و هم توانائى بر جمع آنها دارد.
جمله (صرهن ) در اصل از ريشه صور (بر وزن غور) گرفته شده كه به معنى (قطع كردن ) و (متمايل نمودن ) و (بانگ زدن ) است ، كه از ميان اين سه معنى در اينجا همان معنى نخست منظور است يعنى چهار مرغ انتخاب كن و آنها را ذبح نموده و قطعه قطعه كرده در هم بياميز.
زيرا هدف اين بوده كه نمونه رستاخيز و زنده شدن مردگان را به هنگامى كه اجزاى بدن آنها متلاشى مى شود، و هر ذرهاى به گوشهاى مى افتد و با ديگر ذرات از بدنهاى ديگر مى آميزد، با چشم خود مشاهده كند.
آنها كه جمله (صرهن اليك ) را به معنى مانوس كردن و متمايل كردن مرغان گرفته اند، گويا از مفهوم كلمه (جزءا) و همچنين هدف اصلى اين كار، غفلت كرده اند.
ابراهيم (عليه السلام ) اين كار را كرد، و آنها را صدا زد، در اين هنگام اجزاى پراكنده هر يك از مرغان ، جدا و جمع شده و به هم آميختند و زندگى را از سر گرفتند و اين موضوع ، به ابراهيم (عليه السلام ) نشان داد، كه همين صحنه در مقياس بسيار وسيعتر، در رستاخيز انجام خواهد شد.
بعضى از كلمه (سعيا) خواسته اند استفاده كنند كه مرغان پس از زنده شدن پرواز نكردند بلكه با پاى خود به سوى ابراهيم دويدند، زيرا سعى معمولا در لغت عرب به معنى (راه رفتن سريع ) است ، از (خليل بن احمد)، اديب معروف عرب نيز نقل شده است ، كه ابراهيم (عليه السلام ) در حال راه رفتن بود كه مرغان به سوى او آمدند (يعنى سعيا حال از براى ابراهيم (عليه السلام ) است نه مرغان ).
ولى قرائن نشان مى دهد كه سعيا در اينجا كنايه از پرواز سريع است .
نكته ها
1 - يك امر خارق العاده : بى شك اين حادثه كه در مورد مرغان روى داد، يك امر كاملا خارق العاده بود، همانگونه كه جريان قيامت و رستاخيز نيز خارق العاده است ، و ميدانيم كه خدا حاكم بر قوانين طبيعت است نه محكوم آنها، بنابراين انجام چنين كارهاى خارقالعادهاى براى او مساله پيچيدهاى نيست . و همانگونه كه قبلا اشاره كرديم اصرار بعضى از مفسران روشنفكر، بر اينكه تفسير مشهور را در اينجا رها كنند و بگويند مطلقا نه ذبحى واقع شده و نه قطعه قطعه كردن ، بلكه منظور اين است كه مرغان را در حال زنده بودن ، به خود مانوس و متمايل ساز، و سپس آنها را صدا زن تا به سوى تو آيند، سخن بسيار ضعيف و سستى است كه هيچ تناسبى نه با مساله معاد دارد و نه داستان ابراهيم (عليه السلام ) و مشاهد صحنه كنار دريا، و سپس تقاضاى مشاهده صحنه رستاخيز.
قابل توجه اينكه به گفته فخر رازى تمام مفسران اسلام ، در مورد تفسير مشهور اتفاق نظر دارند جز ابو مسلم كه آن را انكار كرده است .
2 - چهار مرغ مختلف : شكى نيست كه مرغان چهارگانه مزبور از چهار نوع مختلف بوده اند زيرا در غير اين صورت هدف ابراهيم (عليه السلام ) كه بازگشت اجزاى هر
يك به بدن اصلى خود بوده است تامين نميشد و طبق بعضى از روايات معروف اين چهار مرغ (طاووس )، (خروس )، (كبوتر) و (كلاغ ) بوده اند كه از جهات گوناگون با هم اختلاف فراوان دارند و بعضى آنها را مظهر روحيات و صفات مختلف انسانها مى دانند، طاووس مظهر خودنمائى ، زيبائى و تكبر، خروس مظهر تمايلات شديد جنسى ، و كبوتر مظهر لهو و لعب و بازيگرى ، و كلاغ مظهر آرزوهاى دور و دراز!
3 - تعداد كوههايى تعداد كوههاييكه ابراهيم اجزاى مرغان را بر آنها گذارد در قرآن صريحا نيامده است ولى در روايات اهل بيت (عليهمالسلام ) ده عدد معرفى شده اند و به همين دليل در روايات مى خوانيم : اگر كسى وصيت كند جزئى از مال او را در موردى مصرف كنند و مقدار آن را معين نسازد دادن يك دهم كافى است .
4 - اين حادثه چه موقع اتفاق افتاد؟ آيا به هنگامى كه ابراهيم در بابل بود يا پس از ورود به شام ، به نظر مى رسد پس از ورود به شام بوده است زيرا سرزمين بابل كوهى ندارد
5 - معاد جسمانى : بيشتر آياتى كه در قرآن مجيد درباره رستاخيز وارد شده توضيح و تشريحى براى (معاد جسمانى ) است ، اصولا كسانى كه با آيات معاد در قرآن سر و كار دارند مى دانند معاد در قرآن جز به شكل (معاد جسمانى ) عرضه نشده است ، به اين معنى كه به هنگام رستاخيز هم اين (جسم ) باز مى گردد و هم (روح و جان )، و لذا در قرآن از آن به (احياء موتى ) (زنده كردن مردگان ) تعبير شده است و اگر رستاخيز تنها جنبه روحانى داشت زنده كردن اصلا مفهومى نداشت .
آيه مورد بحث نيز با صراحت تمام موضوع بازگشت اجزاى پراكنده همين بدن را مطرح مى كند، كه ابراهيم (عليه السلام ) با چشم خود نمونه آن را ديد.
6 - شبهه آكل و ماكول : از شرحى كه سابقا درباره انگيزه تقاضاى ابراهيم (عليه السلام ) نسبت به مشاهده صحنه زنده شدن مردگان ذكر كرديم (داستان افتادن مرده حيوانى
در لب دريا و خوردن حيوانات دريا و خشكى از آن ) استفاده مى شود كه بيشتر توجه ابراهيم (عليه السلام ) در اين تقاضا به اين بوده كه چگونه بدن حيوانى كه جزء بدن حيوانات ديگر شده ، مى تواند به صورت اصلى باز گردد؟ و اين همان است كه ما در علم عقايد از آن به عنوان (شبهه آكل و ماكول ) نام مى بريم .
توضيح اينكه : در رستاخيز، خدا انسان را با همين بدن مادى باز مى گرداند، و به اصطلاح هم جسم انسان و هم روح انسان بر مى گردد.
سؤ ال :
اكنون اين (سؤ ال ) پيش مى آيد كه اگر بدن انسانى خاك شد و به وسيله ريشه درختان جزء گياه و ميوه اى گرديد و انسان ديگرى آن را خورده و جزء بدن او شد، يا فى المثل اگر در سالهاى قحطى ، انسانى از گوشت بدن انسان ديگرى تغذيه كند، به هنگام رستاخيز. اجزاى خورده شده جزء كدام يك از دو بدن خواهد گرديد؟ اگر جزء بدن اول گردد، بدن دوم ناقص مى شود و اگر به عكس جزء بدن دوم باقى بماند اولى ناقص و يا نابود خواهد شد.
پاسخ :
از طرف فلاسفه و دانشمندان علم عقايد پاسخهاى گوناگونى به اين ايراد قديمى داده شده است ، كه گفتگو درباره همه آنها در اينجا ضرورتى ندارد.
بعضى از دانشمندان كه نتوانسته اند پاسخ قانع كننده اى براى آن بيابند آيات مربوط به معاد جسمانى را توجيه و تاويل كرده اند و شخصيت انسان را منحصر به روح و صفات روحى او دانسته اند، در حالى كه نه شخصيت انسان تنها وابسته به روح است ، و نه آيات مربوط به معاد جسمانى چنان است كه بتوان آنها را تاويل كرد، بلكه همانطور كه گفتيم صراحت كامل در اين معنى دارد.
بعضى نيز يك نوع معاد به ظاهر جسمانى قائل شده اند كه با معاد روحانى فرق چندانى ندارد. در حالى كه در اينجا راه روشنترى با توجه به متون آيات وجود دارد كه با علوم روز نيز كاملا سازگار است و توضيح آن نياز به چند مقدمه دارد:
1 - مى دانيم كه اجزاء بدن انسان بارها از زمان كودكى تا هنگام مرگ عوض مى شود، حتى سلولهاى مغزى با اينكه از نظر تعداد كم و زياد نمى شوند باز از نظر اجزاء عوض مى گردند، زيرا از يك طرف (تغذيه ) مى كنند و از سوى ديگر (تحليل ) مى روند و اين خود باعث تبديل كامل آنها با گذشت زمان است ، خلاصه اينكه در مدتى كمتر از ده سال تقريبا هيچ يك از ذرات پيشين بدن انسان باقى نمى ماند.
ولى بايد توجه داشت كه ذرات قبلى به هنگامى كه در آستانه مرگ قرار مى گيرند همه خواص و آثار خود را به سلولهاى نو و تازه مى سپارند، به همين دليل خصوصيات جسمى انسان از رنگ و شكل و قيافه گرفته ، تا بقيه كيفيات جسمانى ، با گذشت زمان ثابت هستند و اين نيست مگر به خاطر انتقال صفات به سلولهاى تازه (دقت كنيد).
بنابراين آخرين اجزاى بدن هر انسانى كه پس از مرگ تبديل به خاك مى شود داراى مجموعه صفاتى است كه در طول عمر كسب كرده و تاريخ گويائى است از سرگذشت جسم انسان در تمام عمر!
2 - درست است كه اساس شخصيت انسان را روح انسان تشكيل مى دهد، ولى بايد توجه داشت كه (روح ) همراه (جسم ) پرورش و تكامل مى يابد، و هر دو در يكديگر تاثير متقابل دارند و لذا همانطور كه دو جسم از تمام جهت با هم شبيه نيستند دو روح نيز از تمام جهات با هم شباهت نخواهند داشت .
به همين دليل هيچ روحى بدون جسمى كه با آن پرورش و تكامل پيدا كرده نمى تواند فعاليت كامل و وسيع داشته باشد. و لذا در رستاخيز بايد همان جسم سابق باز گردد، تا روح با پيوستن به آن فعاليت خود را در يك مرحله عاليتر از سر گيرد و از نتائج اعمالى كه انجام داده بهرهمند شود.
3 - هر يك از ذرات بدن انسان تمام مشخصات جسمى او را در بر دارد يعنى اگر راستى هر يك از سلولهاى بدن را بتوانيم پرورش دهيم تا به صورت يك انسان
كامل در آيد آن انسان تمام صفات شخصى را كه اين جزء از او گرفته شده دارا خواهد بود (دقت كنيد).
مگر روز نخست يك سلول بيشتر بود؟ همان يك سلول نطفه تمام صفات او را در بر داشت و تدريجا از راه تقسيم به دو سلول تبديل شد، و دو سلول به چهار سلول و به همين ترتيب تمام سلولهاى بدن انسان به وجود آمدند. بنابراين هر يك از سلولهاى بدن انسان شعبه اى از سلول نخستين مى باشد كه اگر همانند او پرورش بيابد انسانى شبيه به او از هر نظر خواهد ساخت كه عين صفات او را دارا باشد.
اكنون با در نظر گرفتن مقدمات سه گانه فوق به پاسخ اصل ايراد مى پردازيم : آيات قرآن صريحا مى گويد: آخرين ذراتى كه در بدن انسان در هنگام مرگ وجود دارد روز قيامت به همان بدن باز مى گردد بنابراين اگر انسان ديگرى ، از او تغذيه كرده ، اين اجزاء از بدن او خارج شده و به بدن صاحب اصلى بر مى گردد، تنها چيزى كه در اينجا خواهد بود اين است كه لابد بدن دوم ناقص مى شود، ولى بايد گفت در حقيقت ناقص نمى شود بلكه كوچك مى شود، زيرا اجزاى بدن او در تمام بدن دوم پراكنده شده بود كه به هنگامى كه از او گرفته شد به همان نسبت مجموع بدن دوم لاغر و كوچك تر مى شود، مثلا يك انسان شصت كيلوئى چهل كيلو از وزن بدن خود را كه مال ديگرى بوده از دست خواهد داد و تنها بدن كوچكى به اندازه كودكى از او باقى مى ماند.
ولى آيا اين موضوع مى تواند مشكلى ايجاد كند؟ مسلما نه ، زيرا اين بدن كوچك تمام صفات شخص دوم را بدون كم و كاست در بر دارد و به هنگام رستاخيز همچون فرزندى كه كوچك است و سپس بزرگ مى شود پرورش مى يابد، و به
صورت انسان كاملى محشور مى گردد، اين نوع تكامل و پرورش به هنگام رستاخيز هيچ اشكال عقلى و نقلى ندارد.
آيا اين پرورش هنگام رستاخيز فورى است يا تدريجى ؟ بر ما روشن نيست ، اما اينقدر مى دانيم هر كدام باشد هيچ اشكالى توليد نمى كند و در هر دو صورت مسئله حل شده است .
تنها در اينجا يك سؤ ال باقى مى ماند و آن اين كه اگر تمام بدن انسانى از اجزاء ديگرى تشكيل شده باشد در آن صورت تكليف چيست ؟
اما پاسخ اين سؤ ال نيز روشن است كه چنين چيزى اصولا محال مى باشد، زيرا مسئله (آكل و ماكول ) فرع بر اين است كه بدنى اول موجود باشد و از بدن ديگر تغذيه كند و پرورش يابد، و با توجه به اين موضوع ممكن است تمام ذرات بدن اول از بدن دوم تشكيل گردد، بايد بدنى قبلا فرض كنيم تا از بدن ديگرى بخورد بنابراين بدن ديگر حتما جزء او خواهد شد نه كل او (دقت كنيد).
با توجه به آنچه گفتيم روشن مى شود كه مساله معاد جسمانى با همين بدن هيچگونه اشكالى توليد نمى كند و نيازى به توجيه آياتى كه صريحا اين مطلب را ثابت كرده است نداريم .
آيه و ترجمه


مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة و الله يضعف لمن يشاء و الله وسع عليم (261)




ترجمه :
261 - كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، همانند بذرى هستند كه هفت خوشه بروياند، كه در هر خوشه ، يكصد دانه باشد، و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد)، دو يا چند برابر مى كند، و خدا (از نظر قدرت و رحمت ،) وسيع ، و (به همه چيز) داناست .
تفسير:
آغاز آيات انفاق انفاق مايه رشد آدمى است !
انفاق مايه رشد آدمى است ! مساله انفاق يكى از مهمترين مسائلى است كه اسلام روى آن تاكيد دارد و قرآن مجيد تاكيد فراوان روى آن نموده است ، كه آيه فوق نخستين آيه از يك مجموعه آيات است كه در سوره بقره پيرامون انفاق سخن مى گويد و شايد ذكر آنها پشت سر آيات مربوط به معاد از اين نظر باشد كه يكى از مهمترين اسباب نجات در قيامت ، انفاق و بخشش در راه خدا است .
بعضى نيز گفته اند: اين آيات پيوندى دارد با آيات جهاد، و انفاق در راه جهاد كه قبل از آيات مربوط به معاد و توحيد، در همين سوره آمده بود.
نخست مى فرمايد: (مثل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند) (مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل ).
(و در هر خوشه اى يكصد دانه باشد كه مجموعا از يك دانه هفتصد دانه و
مى خيزد (فى كل سنبلة مائة حبة ).
تازه پاداش آنها منحصر به اين نيست ، بلكه : خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى در آنها و انفاق آنها را از نظر نيت و اخلاص و كيفيت و كميت ببيند) دو يا چند برابر مى كند (و الله يضاعف لمن يشاء).
و اين همه پاداش از سوى خدا عجيب نيست (چرا كه او (از نظر رحمت و قدرت ) وسيع و از همه چيز آگاه است ) (و الله واسع عليم ).
بعضى از مفسران گفته اند: منظور از انفاق در آيه فوق تنها انفاق در راه جهاد است زيرا اين آيه در واقع تاكيدى است بر آنچه در آيات گذشته قبل از داستان عزير و ابراهيم و طالوت آمده بود، ولى حق اين است كه مفهوم آيه گسترده است و حتى پيوند آن با آيات گذشته نيز نمى تواند دليل بر تخصيص اين آيه و آيات آينده شود، زيرا فى سبيل الله مفهوم وسيعى دارد كه هر مصرف نيكى را شامل مى شود، به علاوه آيات آينده نشان مى دهد كه بحث انفاق در اينجا مستقلا دنبال مى شود و در روايات اسلامى نيز به تعميم معنى آيه نيز اشاره شده است .
نكته قابل توجه اينكه در اين آيه كسانى كه در راه خدا انفاق مى كنند به دانه پر بركتى كه در زمين مستعدى افشانده شود تشبيه شده اند در حالى كه قاعدتا بايد عمل آنها تشبيه به اين دانه شود، نه خود اينها، و لذا بسيارى از مفسران گفته اند كه در آيه محذوفى وجود دارد مانند كلمه (صدقات ) قبل از (الذين )، يا كلمه (باذر) قبل از (حبة ) و مانند آن .
ولى هيچگونه دليلى بر حذف و تقدير در آيه نيست و تشبيه افراد انفاق كننده به دانه هاى پر بركت تشبيه جالب و عميقى است گويا قرآن مى خواهد بگويد: عمل
هر انسانى پرتوى از وجود او است ، و هر قدر عمل گسترش يابد، وجود انسان در حقيقت توسعه يافته است .
به تعبير ديگر، قرآن عمل انسان را از وجود او جدا نمى داند و هر دو را اشكال مختلفى از يك حقيقت مى شمرد، بنابراين هيچگونه حذف و تقديرى در آيه نيست و اشاره به اين است كه انسانهاى نيكوكار در پرتو نيكى هايشان نمو و رشد معنوى پيدا مى كنند و اين افراد همچون بذرهاى پر ثمرى هستند كه به هر طرف ريشه و شاخه مى گستراند و همه جا را زير بال و پر خود مى گيرد.
كوتاه سخن اينكه : در مورد هر تشبيهى علاوه بر ادات تشبيه سه چيز لازم است ، (مشبه ) و (مشبه به ) و (وجه تشبيه )، و در اينجا (مشبه ) انسان انفاق كننده است و (مشبه به ) بذرهاى پر بركت ، و وجه تشبيه نمو و رشد آن است ، و ما معتقديم كه انسان انفاق كننده در پرتو عملش رشد فوق العاده معنوى و اجتماعى پيدا مى كند، و نيازى به هيچگونه تقدير نيست .
شبيه اين معنى در آيه 265 همين سوره آمده است .
اين نكته نيز در ميان مفسران مورد بحث است كه تعبير به انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبة كه اشاره به دانه اى است كه هفتصد دانه يا بيشتر، از آن به دست مى آيد، يك تشبيه فرضى است كه وجود خارجى ندارد (زيرا در مورد دانه هاى گندم هرگز از يك دانه هفتصد دانه برنخاسته است ) و يا منظور دانه هائى همچون دانه هاى ارزن است ، ولى جالب اينكه چند سال قبل كه سال پر بارانى بود، در مطبوعات اين خبر انتشار يافت كه در بعضى از شهرهاى جنوبى ، در پاره اى از مزارع بوته هاى گندمى بسيار بلند و پر خوشه ديده شده ، كه در بعضى موارد در يك بوته ، حدود چهار هزار دانه گندم شمارش شده است ، و اين خود مى رساند كه تشبيه بالا، يك تشبيه كاملا واقعى است نه خيالى .
جمله (يضاعف ) از ماده (ضعف ) (بر وزن شعر) به معنى دو برابر يا چند
برابر است ، و با توجه به آنچه در بالا اشاره شد كه دانه هائى پيدا مى شود كه چند هزار دانه محصول مى دهد، اين تعبير نيز يك تشبيه واقعى است .
نكته :
انفاق مهمترين طريق حل مشكل فاصله طبقاتى
يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى كه همواره انسان دچار آن بوده و هم اكنون با تمام پيشرفتهاى صنعتى و مادى كه نصيب بشر شده نيز با آن مواجه است مشكل فاصله طبقاتى است به اين معنى كه فقر و بيچارگى و تهيدستى در يك طرف و تراكم اموال در طرف ديگر قرار گيرد.
عدهاى آنقدر ثروت بيندوزند كه حساب اموالشان را نتوانند داشته باشند و عده ديگرى از فقر و تهيدستى رنج برند، بطوريكه تهيه لوازم ضرورى زندگى از قبيل غذا و مسكن و لباس ساده براى آنان ممكن نباشد.
بديهى است جامعهاى كه قسمتى از آن بر پايه غناء و ثروت و بخش مهم ديگر آن بر فقر و گرسنگى بنا شود قابل دوام نبوده .
و هرگز به سعادت واقعى نخواهد رسيد. در چنين جامعهاى دلهره و اضطراب و نگرانى و بدبينى و بالاخره دشمنى و جنگ اجتنابناپذير است .
گر چه در گذشته اين اختلاف در جوامع انسانى بوده است ولى بايد گفت متاسفانه در زمان ما اين فاصله طبقاتى به مراتب بيشتر و خطرناك تر شده است . زيرا از يك سو، درهاى كمكهاى انسانى و تعاون به معنى حقيقى ، به روى مردم بسته شده و رباخوارى كه يكى از موجبات بزرگ فاصله طبقاتى است با شكلهاى مختلف به روى آنها باز است . پيدايش كمونيسم و مانند آن و خونريزيها و جنگهاى كوچك و بزرگ و وحشتناك كه در قرن اخير اتفاق افتاد و هنوز هم در گوشه و كنار جهان ادامه دارد و غالبا از ريشه اقتصادى مايه مى گيرد و عكس العمل محروميت اكثريت جوامع انسانى است ، گواه اين حقيقت است .
با اين كه دانشمندان و مكتبهاى اقتصادى جهان به فكر چاره و حل اين مشكل بزرگ اجتماعى بوده اند و هر كدام راهى را انتخاب كرده اند، كمونيسم از راه الغاى مالكيت فردى ، و سرمايهدارى از راه گرفتن مالياتهاى سنگين و تشكيل مؤ سسات عام المنفعه (كه به تشريفات بيشتر شبيه است تا به حل فاصله طبقاتى ) به گمان خود به مبارزه با آن برخاسته اند ولى حقيقت اين است كه هيچكدام نتوانسته اند گام مؤ ثرى در اين راه بر دارند زيرا حل اين مشكل با روح ماديگرى كه بر جهان حكومت مى كند ممكن نيست .
با دقت در آيات قرآن مجيد آشكار مى شود كه يكى از اهداف اسلام اين است كه اختلافات غير عادلانهاى كه در اثر بيعدالتيهاى اجتماعى در ميان طبقه غنى و ضعيف پيدا مى شود از بين برود و سطح زندگى كسانى كه نميتوانند نيازمنديهاى زندگيشان را بدون كمك ديگران رفع كنند بالا بيايد و حد اقل لوازم زندگى را داشته باشند، اسلام براى رسيدن به اين هدف برنامه وسيعى در نظر گرفته است - تحريم رباخوارى بطور مطلق ، و وجوب پرداخت مالياتهاى اسلامى از قبيل زكات و خمس و صدقات و مانند آنها و تشويق به انفاق - وقف و قرض الحسنه و كمكهاى مختلف مالى قسمتى از اين برنامه را تشكيل مى دهد، و از همه مهمتر زنده كردن روح ايمان و برادرى انسانى در ميان مسلمانان است .
آيه و ترجمه


الذين ينفقون أ مولهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما أ نفقوا منا و لا أ ذى لهم أ جرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (262)




ترجمه :
262 - كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس بهدنبال انفاقى كه كرده اند، منت نميگذارند و آزارى نميرسانند، پاداش آنها نزدپروردگارشان (محفوظ) است ، و نه ترسى دارند، و نه غمگين مى شوند. تفسير :
چه انفاقى با ارزش است ؟
در آيه قبل اهميت انفاق در راه خدا به طور كلى بيان شد، ولى در آيه مورد بحث بعضى از شرائط آن ذكر مى شود. (ضمنا از تعبيرات اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه تنها انفاق در جهاد، منظور نيست ).
مى فرمايد: (كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند سپس به دنبال انفاقى كه كرده اند منت نميگذارند و آزارى نميرسانند پاداش آنها، نزد پروردگارشان است ) (الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما انفقوا منا و لا اذى لهم اجرهم عند ربهم ).
(علاوه بر اين نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مى شوند) (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه انفاق در راه خدا در صورتى در پيشگاه پروردگار مورد قبول واقع مى شود كه به دنبال آن منت و چيزى كه موجب
آزار و رنجش نيازمندان است نباشد.
بنابراين كسانى كه در راه خداوند بذل مال مى كنند ولى به دنبال آن منت ميگذارند يا كارى كه موجب آزار و رنجش است مى كنند در حقيقت با اين عمل ناپسند اجر و پاداش خود را از بين مى برند.
آنچه در اين آيه بيشتر جلب توجه مى كند اين است كه قرآن در واقع سرمايه زندگى انسان را منحصر به سرمايه هاى مادى نمى داند، بلكه سرمايه هاى روانى و اجتماعى را نيز به حساب آورده است .
كسى كه چيزى به ديگرى مى دهد و منتى بر او ميگذارد و يا با آزار خود او را شكسته دل مى سازد، در حقيقت چيزى به او نداده است زيرا اگر سرمايهاى به او داده سرمايهاى هم از او گرفته است و چه بسا آن تحقيرها و شكستهاى روحى به مراتب بيش از مالى باشد كه به او بخشيده است .
بنابراين اگر چنين اشخاصى اجر و پاداش نداشته باشند كاملا طبيعى و عادلانه خواهد بود بلكه مى توان گفت چنين افراد در بسيارى از موارد بدهكارند نه طلبكار زيرا آبروى انسان به مراتب برتر و بالاتر از ثروت و مال است .
نكته ديگر اينكه منت گذاردن و اذيت كردن در آيه با كلمه (ثم ) كه معمولا براى فاصله بين دو حادثه (و به اصطلاح براى تراخى ) است ذكر شده بنابراين معنى آيه چنين مى شود كسانى كه انفاق مى كنند و بعدا منتى نميگذارند و آزارى نميرسانند پاداش آنها نزد پروردگار محفوظ است .
و اين خود ميرساند كه منظور قرآن تنها اين نيست كه پرداخت انفاق مؤ دبانه و محترمانه و خالى از منت باشد بلكه در زمانهاى بعد نيز نبايد با يادآورى آن منتى بر گيرنده انفاق گذارده شود، و اين نهايت دقت اسلام را در خدمات خالص انسانى مى رساند.
بايد توجه داشت كه منت و آزارى كه موجب عدم قبول انفاق مى شود اختصاص به مستمندان ندارد بلكه در كارهاى عمومى و اجتماعى از قبيل جهاد در
راه خدا و كارهاى عام المنفعه كه احتياج به بذل مال دارد نيز رعايت اين موضع لازم است .
جمله (لهم اجرهم عند ربهم ) به انفاق كنندگان اطمينان مى دهد كه پاداششان نزد پروردگار محفوظ است تا با اطمينان خاطر در اين راه گام بردارند زيرا چيزى كه نزد خدا است نه خطر نابودى دارد و نه نقصان ، بلكه تعبير (ربهم ) (پروردگارشان ) ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند آنها را پرورش مى دهد و بر آن مى افزايد.
جمله (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ،) اشاره به اين است كه آنها هيچ نوع نگرانى نخواهند داشت ، زيرا خوف ، همانگونه كه در سابق هم اشاره شد نسبت به امور آينده است ، و حزن و اندوه ، نسبت به امور گذشته ، بنابراين با توجه به اينكه پاداش انفاق كنندگان در پيشگاه خدا محفوظ است ، نه از آينده خود در رستاخيز ترسى دارند و نه از آنچه در راه خدا بخشيده اند، اندوهى به دل راه مى دهند.
بعضى نيز گفته اند آنها ترسى از فقر و كينه و بخل و مغبون شدن ندارند و نه غمى از آنچه انفاق كرده اند.
در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى خوانيم : من اسدى الى مؤ من معروفا ثم آذاه بالكلام او من عليه فقد ابطل صدقته : (كسى كه به فرد با ايمانى نيكى عطا كند، سپس او را با سخنى آزار دهد، يا منتى بر او بگذارد، به يقين انفاق خود را باطل كرده است ).
ولى آنها كه چنين نكرده اند، بيمى از باطل شدن انفاقها به خود راه نميدهند، اسلام در اين زمينه به قدرى دقيق است كه بعضى از علماء پيشين گفته اند: (هر گاه انفاقى به كسى كنى و بدانى كه سلام كردن تو به او، بر او سخت و گران است و يادآور خاطره بخشش ، بر او سلام نكن ).
آيه و ترجمه


قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها أ ذى و الله غنى حليم (263)




ترجمه :
263 - گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان )، و عفو (و گذشت از خشونتهاى آنها)، از بخششى كه آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است ، و خداوند، بى نياز و بردبار است .
تفسير:
برخورد خوب بهتر از انفاق با منت است
اين آيه در حقيقت تكميلى است نسبت به آيه قبل ، در زمينه ترك منت و آزار به هنگام انفاق ، مى فرمايد: (گفتار پسنديده (در برابر ارباب حاجت ) و عفو و گذشت (از خشونتهاى آنان ) از بخششى كه آزارى به دنبال آن باشد بهتر است ) (قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى ).
اين را نيز بدانيد كه آنچه در راه خدا انفاق مى كنيد در واقع براى نجات خويشتن ذخيره مينماييد، (و خداوند (از آن ) بى نياز و (در برابر خشونت و ناسپاسى شما) بردبار است ) (و الله غنى حليم ).
نكته ها
1 - آيه فوق منطق اسلام را در مورد ارزشهاى اجتماعى اشخاص ، و حيثيت مردم روشن مى سازد و عمل آنهائى را كه در حفظ اين سرمايه هاى انسانى ميكوشند و ارباب حاجت را با گفتار نيكو و احيانا راهنمائيهاى لازم بهرهمند كرده ، و هرگز اسرار آنها را فاش نميسازند، از بخشش افراد خود خواه و كوتهنظرى كه در برابر كمك مختصرى هزار گونه زخم زبان به افراد آبرومند ميزنند و شخصيت آنها را در هم ميشكنند، برتر و بالاتر مى شمرد. در حقيقت اينگونه اشخاص همانطور كه اشاره كرديم بيش از اندازه كه نفع ميرسانند ضرر ميزنند و اگر سرمايها
مى دهند سرمايه هائى را نيز بر باد مى دهند.
از آنچه در بالا گفتيم روشن مى شود كه (قول معروف ) معنى وسيعى دارد و هر گونه سخن نيك ، دلدارى و دلجوئى و راهنمائى را شامل مى شود.
بعضى نيز گفته اند كه منظور از آن امر به معروف است ولى اين احتمال مناسب به نظر نميرسد.
(مغفرة ) به معنى عفو و گذشت در برابر خشونت ارباب حاجت است .
آنها كه بر اثر هجوم گرفتاريها پيمانه صبرشان لبريز شده و گاهى بدون هيچگونه تمايل درونى سخنان خشونت آميزى بر زبان جارى مى سازند.
اين افراد در واقع از اجتماع ظالمى كه حق آنها را نداده به اين وسيله ميخواهند انتقام بگيرند و كمترين جبرانى كه اجتماع و افراد متمكن در برابر محروميت آنان مى توانند بكنند همين است كه سخنان آنها را كه جرقه هاى آتش درون آنان است با تحمل بشنوند و با ملايمت خاموش سازند.
بديهى است كه تحمل خشونت آنها و گذشت از برخوردهاى زننده آنان از عقدههايشان ميكاهد از اين رو اهميت اين دستور اسلامى روشنتر مى گردد.
بعضى كلمه (مغفرة ) را در اينجا به معنى ريشه اصلى آن كه پوشانيدن و مستور ساختن است گرفته اند و اين كلمه را اشاره به پردهپوشى بر اسرار حاجتمندان آبرومند دانسته اند.
ولى اين تفسير با آنچه در بالا گفتيم منافاتى ندارد، زيرا اگر مغفرت به معنى وسيع تفسير شود هم (عفو و گذشت ) را در بر خواهد داشت هم (پوشانيدن ) و مستور داشتن اسرار نيازمندان را.
در تفسير (مجمع البيان ) از پيغمبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده كه فرمود: (اذا سئل السائل فلا تقطعوا عليه مسالته حتى يفرغ منها ثم ردوا عليه
بوقار و لين اما بذل يسير او رد جميل فانه قد ياتيكم من ليس بانس و لا جان ينظرون كيف صنيعكم فيما خولكم الله تعالى .)
در اين حديث پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) گوشهاى از آداب انفاق را روشن ساخته مى فرمايد: هنگامى كه حاجتمندى از شما چيزى بخواهد گفتار او را قطع نكنيد تا تمام مقصود خويش را شرح دهد، سپس با وقار و ادب و ملايمت به او پاسخ بگوييد، يا چيزى كه در قدرت داريد در اختيارش بگذاريد و يا به طرز شايستهاى او را باز گردانيد زيرا ممكن است سؤ ال كننده فرشتهاى باشد كه مامور آزمايش شما است تا ببيند در برابر نعمتهائى كه خداوند به شما ارزانى داشته چگونه عمل مى كنيد.
2 - جمله هاى كوتاهى كه در آخر آيات معمولا ذكر شده است و صفاتى از صفات خداوند را بيان مى كند با مضمون همان آيات حتما ارتباط دارد و با توجه به اين نكته منظور را از جمله و الله غنى حليم : خدا بى نياز و بردبار است گويا اين است كه : چون بشر طبعا طغيانگر است با رسيدن به مقام و ثروت خود را بى نياز گمان مى كند و اين حالت گاهى موجب پرخاشگرى و بد زبانى او نسبت به محرومان و مستمندان مى شود لذا مى فرمايد: غنى بالذات خدا است در حقيقت او است كه از همه چيز بى نياز است و بى نيازى بشر در واقع سرابى بيش نيست و نبايد موجب غرور و طغيانگرى و بى اعتنائى او نسبت به فقراء گردد، به علاوه خداوند در برابر ناسپاسى مردم بردبار است افراد با ايمان نيز بايد چنين باشند.
و نيز ممكن است جمله مزبور اشاره به اين باشد كه خداوند از انفاقهاى شما بى نياز است و آنچه انجام مى دهيد به سود خود شما است ، بنابراين منتى بر كسى نداريد به علاوه او در برابر خشونتهاى شما بردبار است و در عقوبت عجله نميكند تا بيدار شويد و خود را اصلاح كنيد.
آيه و ترجمه


يأ يها الذين ءامنوا لا تبطلوا صدقتكم بالمن و الا ذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يؤ من بالله و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فأ صابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى ء مما كسبوا و الله لا يهدى القوم الكفرين (264) و مثل الذين ينفقون أ مولهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من أ نفسهم كمثل جنة بربوة أ صابها وابل فاتت أ كلها ضعفين فإ ن لم يصبها وابل فطل و الله بما تعملون بصير (265)




ترجمه :
264 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بخششهاى خود را با منت و آزار، باطل نسازيد! همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم ، انفاق مى كند، و به خدا و روز رستاخيز، ايمان نمى آورد، (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن ، (قشر نازكى از) خاك باشد، (و بذرهايى در آن افشانده شود،) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاكها و بذرها را بشويد،) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند، و خداوند، جمعيت كافران را هدايت نميكند.
265 - و (كار) كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا، و تثبيت (ملكات انسانى در) روح خود، انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد، و بارانهاى درشت به آن برسد، (و از هواى آزاد و نور آفتاب ، به حد كافى بهره گيرد،) و ميوه خود را دو چندان دهد (كه هميشه شاداب و با طراوت است ). و خداوند به آنچه انجام مى دهيد
تفسير:
دو مثال جالب در مورد انگيزه هاى انفاق
در دو آيه بالا، نخست اشاره به اين حقيقت شده كه افراد با ايمان نبايد انفاقهاى خود را به خاطر منت و آزار، باطل و بى اثر سازند.
سپس دو مثال جالب براى انفاقهاى آميخته با منت و آزار و رياكارى و خودنمائى و همچنين انفاقهائى كه از ريشه اخلاص و عواطف دينى و انسانى سرچشمه گرفته بيان مى كند.
مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آوردهايد! بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد) (يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى ).
سپس اين عمل را تشبيه به انفاقهائى كه توأ م با رياكارى و خودنمائى است مى كند، مى فرمايد: (اين همانند كسى است كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند و ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارد) (كالذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يؤ من بالله و اليوم الاخر).
و بعد مى افزايد: (كار او) همچون قطعه سنگ صافى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و باران درشت به آن برسد، (و خاك و بذرها را بشويد) و آن را صاف رها سازد آنها از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند) (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لا يقدرون على شى ء مما كسبوا).
چه تعبير لطيف و رسا و گويائى ؟! قطعه سنگ محكمى را در نظر بگيريد كه قشر رقيقى از خاك روى آن را پوشانده باشد و بذرهاى مستعدى نيز در آن خاك
افشانده شود و در معرض هواى آزاد و تابش آفتاب قرار گيرد، سپس باران دانه درشت پر بركتى بر آن ببارد، با اينكه تمام وسايل نمو و رشد در اينجا فراهم است ، ولى به خاطر يك كمبود، همه چيز از بين ميرود و اين باران كارى جز اين نميكند كه آن قشر باريك را همراه بذرها مى شويد و پراكنده مى سازد و سنگ سخت غير قابل نفوذ را كه هيچ گياهى بر آن نميرويد با قيافه خشونتبارش آشكار مى سازد، چرا كه بذرها در محل نامناسبى افشانده شده بود، ظاهرى آراسته و درونى خشن و غير قابل نفوذ داشت و تنها قشر نازكى از خاك روى آن را گرفته بود، در حالى كه پرورش گياه و درخت نياز به خاك عميقى دارد كه براى پذيرش ريشه ها و ذخيره آب و تغذيه گياه آماده باشد.
اين گونه است اعمال رياكارانه و انفاقهاى آميخته با منت و آزار كه از دلهاى سخت و قساوتمند سرچشمه مى گيرد و صاحبانش هيچ بهرهاى از آن نميبرند و تمام زحماتشان بر باد ميرود.
و در پايان آيه مى فرمايد: (و خداوند گروه كافران را هدايت نميكند) (و الله لا يهدى القوم الكافرين ).
اشاره به اينكه خداوند توفيق هدايت را از آنها مى گيرد چرا كه با پاى خود، راه كفر و ريا و منت و آزار را پوييدند، و چنين كسانى شايسته هدايت نيستند، و به اين ترتيب انفاقهاى ريائى و آميخته با منت و آزار، همه در يك رديف قرار گرفته اند.
در آيه بعد مثال زيباى ديگرى براى نقطه مقابل اين گروه بيان مى كند، آنها كسانى هستند كه در راه خدا روى ايمان و اخلاص ، انفاق مى كنند، مى فرمايد: و مثل كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا و استوار كردن (ملكات عالى انسانى ) در روح خود انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد، و بارانهاى درشت و پى در پى به آن برسد (و به خاطر بلند بودن مكان ، از هواى آزاد و
نور آفتاب به حد كافى بهره گيرد و آن چنان رشد و نمو كند كه ) ميوه خود را دو چندان دهد) (و مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنة بربوة اصابها وابل فاتت اكلها ضعفين ).
سپس مى افزايد: (و اگر باران درشتى بر آن نبارد لا اقل بارانهاى ريز و شبنم بر آن مى بارد) و باز هم ميوه و ثمر مى دهد و شاداب و با طراوت است (فان لم يصبها وابل فطل ).
و در پايان مى فرمايد: (خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است ) (و الله بما تعملون بصير).
او مى داند آيا انفاق انگيزه الهى دارد يا رياكارانه است ، آميخته با منت و آزار است يا محبت و احترام .
نكته ها
1 - از جمله (لا تبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى ،) (انفاقهاى خود را با منت و آزار باطل نكنيد) استفاده مى شود كه پارهاى از اعمال ممكن است نتايج اعمال نيك را از بين ببرد و اين همان مساله احباط است كه شرح آن در ذيل آيه 217 همين سوره گذشت .
2 - تشبيه عمل رياكارانه به قطعه سنگى كه قشر نازكى از خاك روى آن را پوشانيده است بسيار گويا است زيرا افراد رياكار باطن خشن و بى ثمر خود را با چهرهاى از خير خواهى و نيكوكارى مى پوشانند و اعمالى كه هيچگونه ريشه ثابتى در وجود آنها ندارد انجام مى دهند اما حوادث زندگى به زودى پرده را كنار مى زند و باطن آنها را آشكار مى سازد.
3 - جمله (ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم ) انگيزههاى انفاق صحيح و الهى را بيان مى كند و آن دو چيز است : (طلب خشنودى خدا و تقويت روح ايمان و ايجاد آرامش در دل و جان )
اين جمله مى گويد: انفاق كنندگان واقعى كسانى هستند كه تنها به خاطر خشنودى خدا و پرورش فضائل انسانى و تثبيت اين صفات در درون جان خود و همچنين پايان دادن به اضطراب و ناراحتيهائى كه بر اثر احساس مسؤ وليت در برابر محرومان در وجدان آنها پيدا مى شود اقدام به انفاق مى كنند (بنابراين (من ) در آيه به معنى (فى ) خواهد بود).
4 - جمله (و الله بما تعملون بصير) كه در آخر آيه دوم ذكر شده ، هشدارى است به همه كسانى كه ميخواهند عمل نيكى انجام دهند كه مراقب باشند كوچك ترين آلودگى از نظر نيت يا طرز كار پيدا نكنند زيرا خداوند كاملا مراقب اعمال آنها است .
آيه و ترجمه


أ يود أ حدكم أ ن تكون له جنة من نخيل و أ عناب تجرى من تحتها الا نهر له فيها من كل الثمرت و أ صابه الكبر و له ذرية ضعفاء فأ صابها إ عصار فيه نار فاحترقت كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون (266)




ترجمه :
266 - آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير درختان آن ، نهرها بگذرد، و براى او در آن (باغ )، از هر گونه ميوهاى وجود داشته باشد، در حالى كه به سن پيرى رسيده و فرزندانى (كوچك و) ضعيف دارد، (در اين هنگام ،) گردبادى (كوبنده )، كه در آن آتش (سوزانى ) است ، به آن برخورد كند و شعلهور گردد و بسوزد؟! (همين طور است حال كسانى كه انفاقهاى خود را، با ريا و منت و آزار، باطل مى كنند).
اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد، شايد بينديشيد (و با انديشه ، راه حق را بيابيد)!
تفسير:
يك مثال جالب ديگر براى انفاقهاى آلوده به ريا و منت
در اين آيه مثال گوياى ديگرى ، براى مساله انفاق آميخته با رياكارى و منت و آزار و اينكه چگونه اين كارهاى نكوهيده آثار آن را از بين ميبرد بيان شده است ، مى فرمايد: (آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انواع انگور داشته باشد كه از زير درختانش نهرها جارى باشد، و براى او در آن باغ از تمام انواع ميوهها موجود باشد، و در حالى كه به سن پيرى رسيده و فرزندانى (خردسال و) ضعيف دارد، ناگهان در اين هنگام گرد بادى شديد كه در آن آتش سوزانى است به آن برخورد كند و شعلهور گردد و بسوزد) (ا يود احدكم ان تكون له جنة من نخيل
و اعناب تجرى من تحتها الانهار له فيها من كل الثمرات و اصابه الكبر و له ذرية ضعفاء فاصابها اعصار فيه نار فاحترقت ).
ترسيمى است بسيار زيبا از حال اين گونه اشخاص كه با ريا و منت و آزار ، خط بطلان بر انفاق خويش ميكشند، پير مرد سالخوردهاى را در نظر مجسم مى كند كه فرزندان خرد سال و كوچكى اطراف او را گرفته اند و تنها راه تامين زندگى حال و آينده آنان ، باغ سر سبز و خرمى است با درختان خرما و انگور و ميوههاى ديگر، درختانى كه پيوسته آب جارى از كنارش ميگذرد و زحمتى براى آبيارى ندارد، ناگهان گردباد آتشبارى ميوزد و آن را مبدل به خاكستر مى كند، چنين انسانى چه حسرت و اندوه مرگبارى دارد، حال كسانى كه اعمال نيكى انجام مى دهند و سپس با ريا و منت و آزار آن را از بين ميبرند، چنين است ، زحمت فراوانى كشيده اند، و در آن روز كه نياز به نتيجه آن دارند، همه را خاكستر ميبينند چرا كه گرد باد آتشبار ريا و منت و آزار آن را سوزانده است .
و در پايان آيه به دنبال اين مثال بليغ و گويا، مى فرمايد: اينگونه خداوند آيات خود را براى شما بيان مى كند، شايد بينديشيد و راه حق را از باطل تشخيص دهيد (كذلك يبين الله لكم الايات لعلكم تتفكرون ).
آرى سرچشمه بدبختيهاى انسان مخصوصا كارهاى ابلهانهاى همچون منت گذاردن و ريا كه سودش ناچيز و زيانش سريع و عظيم است ترك انديشه و تفكر است ، و خداوند همگان را به آن دعوت مى كند.
نكته ها
1 - اين مثالهاى پى در پى كه هر كدام از ديگرى گوياتر و ظريفتر است همه در ارتباط با مسائل زراعى است ، چرا كه نه تنها براى مردم مدينه كه اين آيات در
آنجا نازل شد و مردمى زراعت پيشه بودند، بلكه براى تمام مردم دنيا كه به هر حال بخشى از زندگى آنان را مسائل زراعى تشكيل مى دهد آموزنده بوده و هست .
2 - از جمله (و اصابه الكبر و له ذرية ضعفاء) (صاحب آن باغ ، پير و سالخورده باشد و فرزندانى كوچك و ناتوان داشته باشد) استفاده مى شود كه انفاق و بخشش در راه خدا و كمك به نيازمندان همچون باغ خرمى است كه هم خود انسان از ثمرات آن بهرهمند مى شود و هم فرزندان او، در حالى كه رياكارى و منت و آزار، هم سبب محروميت خود او مى شود و هم نسلهاى آينده كه بايد از ثمرات و بركات اعمال نيك او بهرهمند گردند محروم خواهند شد، و اين خود دليل بر آن است كه نسلهاى آينده در نتائج اعمال نيك نسلهاى گذشته سهيم هستند، از نظر اجتماعى نيز چنين است زيرا محبوبيت و اعتمادى كه پدران بر اثر كار نيك در افكار عمومى پيدا مى كنند، سرمايه بزرگى براى فرزندان آنها خواهد بود.
3 - جمله (اعصار فيه نار) (گرد بادى كه در آن آتشى باشد) ممكن است اشاره به گرد بادهاى ناشى از بادهاى سموم و سوزان و خشك كننده باشد و يا گردبادى كه از روى خرمن آتشى بگذرد و طبق معمول كه گرد باد هر چه را بر سر راه خود بيابد با خود همراه ميبرد آن را از زمين برداشته و به نقطه ديگرى بپاشد، و ممكن است اشاره به گرد بادى باشد كه به همراه صاعقه به نقطهاى اصابت كند و همه چيز را تبديل به خاكستر نمايد و در هر حال اشاره به نابودى سريع و مطلق است .
آيه و ترجمه


يأ يها الذين ءامنوا أ نفقوا من طيبت ما كسبتم و مما أ خرجنا لكم من الا رض و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون و لستم باخذيه إ لا أ ن تغمضوا فيه و اعلموا أ ن الله غنى حميد (267)




ترجمه :
267 - اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از قسمتهاى پاكيزه اموالى كه (از طريق تجارت ) به دست آوردهايد، و از آنچه از زمين براى شما خارج ساختهايم (از منابع و معادن و درختان و گياهان )، انفاق كنيد! و براى انفاق ، به سراغ قسمتهاى ناپاك نرويد در حالى كه خود شما، (به هنگام پذيرش اموال ،) حاضر نيستيد آنها را بپذيريد، مگر از روى اغماض و كراهت ! و بدانيد خداوند، بى نياز و شايسته ستايش است .
شان نزول :
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه اين آيه درباره جمعى نازل شد كه ثروتهائى از طريق رباخوارى در زمان جاهليت جمع آورى كرده بودند و از آن در راه خدا انفاق مى كردند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد. و دستور داد از اموال پاك و حلال در راه خدا انفاق كنند.
در تفسير (مجمع البيان ) پس از نقل اين حديث ، از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه حضرت فرمود: اين آيه درباره كسانى نازل گرديد كه به هنگام انفاق خرماهاى خشك و كم گوشت و نامرغوب را با خرماى خوب مخلوط مى كردند و بعد انفاق مى نمودند به آنها دستور داده شد كه از اين كار به پرهيزند.
اين دو شان نزول هيچگونه منافاتى با هم ندارند و ممكن است آيه در مورد هر دو دسته نازل شده باشد، كه يكى ناظر به پاكى معنوى و ديگرى ناظر به مرغوبيت مادى و ظاهرى است .
ولى بايد توجه داشت كه طبق آيه 275 سوره بقره كسانى كه
جاهليت اموالى از طريق رباخوارى جمع آورى كرده بودند و پس از نزول آيه خود دارى از ادامه رباخوارى نمودند، اموال گذشته بر آنها حرام نبوده است يعنى اين قانون شامل گذشته نمى شود، ولى مسلم است كه اين مال در عين حلال بودن با اموال ديگر فرق داشت و در حقيقت شبيه اموالى بود كه از طرق مكروه به دست بيايد!
تفسير:
از چه اموالى بايد انفاق كرد؟
در پاسخ آيه گذشته ثمرات انفاق و صفات انفاق كنندگان و اعمالى كه ممكن است اين كار انسانى و خداپسندانه را آلوده كند و پاداش آن را از بين ببرد بيان شد، در اين آيه - كه ششمين آيه ، در اين سلسله است - سخن از چگونگى اموالى است كه بايد انفاق گردد.
نخست مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آوردهايد! از اموال پاكيزهاى كه (از طريق تجارت ) به دست آوردهايد و از آنچه از زمين براى شما خارج كردهايم (از منابع و معادن زير زمينى و از كشاورزى و زراعت و باغ ) انفاق كنيد) (يا ايها الذين آمنوا انفقوا من طيبات ما كسبتم و مما اخرجنا لكم من الارض ).
جمله (ما كسبتم ،) (آنچه كسب كردهايد) اشاره به درآمدهاى تجارى است و جمله (مما اخرجنا لكم من الارض ) (از آنچه از زمين براى شما خارج ساختهايم ) اشاره به انواع درآمدهاى زراعى و كشاورزى و همچنين معادن زير زمينى است ، بنابراين تمام انواع درآمدها را شامل مى شود، زيرا سرچشمه تمام اموالى كه انسان دارد، زمين و منابع گوناگون آن است حتى صنايع و دامدارى و مانند آن ، همه از زمين مايه مى گيرد.
اين تعبير ضمنا اشارهاى به اين حقيقت است كه ما منابع اينها را در اختيار
شما گذاشتيم بنابراين نبايد از انفاق كردن بخشى از طيبات و پاكيزهها و سرگل آن در راه خدا دريغ كنيد.
سپس براى تاكيد هر چه بيشتر مى افزايد: (به سراغ قسمتهاى ناپاك نرويد تا از آن انفاق كنيد در حالى كه خود شما حاضر نيستيد آن را بپذيريد، مگر از روى اغماض و كراهت ) (و لا تيمموا الخبيث منه تنفقون و لستم باخذيه الا ان تغمضوا فيه ).
از آنجا كه بعضى از مردم عادت دارند هميشه از اموال بى ارزش و آنچه تقريبا از مصرف افتاده و قابل استفاده خودشان نيست انفاق كنند و اينگونه انفاقها علاوه بر اينكه سود چندانى به حال نيازمندان ندارد، يك نوع اهانت و تحقير نسبت به آنها است ، و موجب تربيت معنوى و پرورش روح انسانى نيز نمى باشد، اين جمله صريحا مردم را از اين كار نهى مى كند و آن را با دليل لطيفى همراه مى سازد، و آن اينكه ، شما خودتان حاضر نيستيد اينگونه اموال را بپذيريد مگر از روى كراهت و ناچارى چرا درباره برادران مسلمان ، و از آن بالاتر خدايى كه در راه او انفاق مى كنيد و همه چيز شما از او است راضى به اين كار مى شويد.
در حقيقت ، آيه به نكته لطيفى اشاره مى كند كه انفاق در راه خدا، يك طرفش مؤ منان نيازمندند، و طرف ديگر خدا، و با اين حال اگر اموال پست و بى ارزش انتخاب شود، از يك سو تحقيرى است نسبت به نيازمندان كه ممكن است على رغم تهيدستى مقام بلندى از نظر ايمان و انسانيت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوى ديگر سوء ادبى است نسبت به مقام شامخ پروردگار.
جمله (لا تتيمموا) (قصد نكنيد) ممكن است اشاره به اين باشد كه اگر در
لابلاى اموالى كه انفاق مى كنيد بدون توجه چيز نامرغوبى باشد، مشمول اين سخن نيست .
سخن اين است كه از روى عمد اقدام به چنين كارى نكنيد.
تعبير به (طيبات ) (پاكيزهها) هم پاكيزگى ظاهرى را شامل مى شود، و ارزش داشتن براى مصرف ، و هم پاكيزگى معنوى ، يعنى اموال شبههناك و حرام زيرا افراد با ايمان از پذيرش همه اينها كراهت دارند، و جمله (الا ان تغمضوا فيه ) شامل همه مى شود و اين كه بعضى از مفسران آن را منحصر به يكى از اين دو دانسته اند صحيح به نظر نميرسد.
نظير اين آيه در سوره آل عمران آيه 92 نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون : (هرگز به حقيقت نيكوكارى نميرسيد، مگر آنكه از آنچه دوست داريد، انفاق كنيد).
البته اين آيه بيشتر روى اثرات معنوى انفاق تكيه مى كند.
و در پايان آيه مى فرمايد: (بدانيد خداوند بى نياز و شايسته ستايش است ) (و اعلموا ان الله غنى حميد).
يعنى نه تنها نيازى به انفاق شما ندارد، و از هر نظر غنى است ، بلكه تمام نعمتها را او در اختيار شما گذارده ، و لذا حميد و شايسته ستايش است .
بعضى احتمال داده اند كه (حميد) در اينجا به معنى اسم فاعل باشد (ستايش كننده ) نه به معنى محمود و ستايش شده ، يعنى در عين اينكه از انفاق شما بى نياز است شما را به خاطر اموال پاكيزهاى كه انفاق مى كنيد، مورد ستايش قرار مى دهد.
نكته :
شك نيست كه انفاق در راه خدا براى تقرب به ذات پاك او است و مردم هنگامى كه ميخواهند به سلاطين و شخصيتهاى بزرگ تقرب جويند، بهترين اموال خود را به عنوان تحفه و هديه براى آنها ميبرند، در حالى كه انسانهاى ضعيفى
همچون خودشاناند، چگونه ممكن است انسان به خداوند بزرگى كه تمام عالم هستى از اوست ، به وسيله اموال بى ارزش و از مصرف افتاده ، تقرب جويد، و اينكه مى بينيم در زكات واجب و حتى در قربانى نبايد از نوع نامرغوب استفاده كرد، نيز در همين راستا است ، به هر حال بايد اين فرهنگ قرآنى در ميان همه مسلمين زنده شود كه براى انفاق ، بهترين را انتخاب نمايند.
آيه و ترجمه


الشيطن يعدكم الفقر و يأ مركم بالفحشاء و الله يعدكم مغفرة منه و فضلا و الله وسع عليم (268)




ترجمه :
268 - شيطان ، شما را (به هنگام انفاق )، وعده فقر و تهيدستى مى دهد، و به فحشا (و زشتيها) امر مى كند، ولى خداوند وعده آمرزش و فزونى به شما مى دهد، و خداوند، قدرتش وسيع ، و (به هر چيز) داناست . (به همين دليل ، به وعدههاى خود، وفا مى كند).
تفسير:
مبارزه با موانع انفاق
در ادامه آيات انفاق در اينجا به يكى از موانع مهم آن پرداخته و آن وسوسه هاى شيطانى در زمينه انفاق است ، كه انسان را از فقر و تنگدستى ميترساند، به خصوص اگر اموال خوب و قابل استفاده را انفاق كند، و چه بسا اين وسوسه هاى شيطانى مانع از انفاقهاى مستحبى در راه خدا و حتى انفاقهاى واجب مانند زكات و خمس گردد.
در اين راستا مى فرمايد: (شيطان به هنگام انفاق به شما وعده فقر و تهيدستى مى دهد) (الشيطان يعدكم الفقر).
و مى گويد: تامين آينده خود و فرزندانتان را فراموش نكنيد و از امروز فردا را ببينيد و آنچه بر خويشتن روا است بر ديگرى روا نيست و امثال اين وسوسه هاى گمراه كننده ، به علاوه (او شما را وادار به معصيت و گناه مى كند) (و يامركم بالفحشاء).
(فحشاء) به معنى هر كار زشت و بسيار قبيح است ، و در اينجا به تناسب بحث ، به معنى بخل و ترك انفاق كه در بسيارى از موارد، نوعى معصيت و گناه است آمده (هر چند واژه فحشاء در مواردى به معنى گناه بى عفتى آمده ، ولى
ميدانيم در اينجا تناسب چندانى ندارد) حتى بعضى از مفسران تصريح كرده اند كه عرب به شخص بخيل ، فاحش مى گويد.
اين احتمال نيز داده شده كه فحشاء در اينجا به معنى انتخاب اموال غير قابل مصرف براى انفاق است ، و نيز گفته شده : منظور از آن هر معصيتى است زيرا شيطان به وسيله ترس از فقر و تهيدستى انسان را وادار به كسب مال از انواع طرق نامشروع مى كند.
تعبير به امر كردن شيطان ، اشاره به همان وسوسه هاى او است ، و اصولا هر نوع فكر منفى و بازدارنده و كوتاه بيننده ، سرچشمهاش تسليم در برابر وسوسه هاى شيطانى است ، و در مقابل ، هر گونه فكر مثبت سازنده و آميخته با بلند نظرى ، سرچشمهاش الهامات الهى و فطرت پاك خدادادى است .
در توضيح اين سخن بايد گفت : در نظر ابتدائى انفاق و بذل مال ، چيزى جز (كم كردن ) مال نيست و اين همان نظر كوتهبينانه شيطانى است ، ولى با دقت و ديد وسيع مى بينيم كه انفاق ضامن بقاى اجتماع و تحكيم عدالت اجتماعى ، و سبب كم كردن فاصله طبقاتى و پيشرفت همگانى و عمومى مى باشد و مسلم است كه با پيشرفت اجتماع ، افرادى كه در آن اجتماع زندگى مى كنند نيز در رفاه و آسايش خواهند بود و اين همان نظر واقعبينانه الهى است .
قرآن به اين وسيله مسلمانان را توجه مى دهد كه انفاق اگر به ظاهر، چيزى از شما كم مى كند در واقع چيزهائى بر سرمايه شما مى افزايد، هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى .
در دنياى امروز كه نتيجه و اثر اختلافات طبقاتى و پايمال شدن ثروتها به خاطر به هم خوردن تعادل تقسيم ثروت به روشنى به چشم مى خورد درك معنى
آيه فوق چندان مشكل نيست .
ضمنا از آيه استفاده مى شود كه يك نوع ارتباط ميان ترك نمودن انفاق و فحشاء وجود دارد البته اگر فحشاء به معنى بخل باشد ارتباط آن از اين جهت است كه ترك انفاق و بخششهاى مالى ، آرام آرام صفت بخل را كه از بدترين صفات است در انسان ايجاد مى كند و اگر فحشاء را به معنى مطلق گناه يا گناه جنسى بگيريم باز ارتباط آن با ترك انفاق بر كسى پوشيده نيست ، زيرا سرچشمه بسيارى از گناهان ، و بى عفتيها و خودفروشيها، فقر و تهيدستى است علاوه بر همه اينها، انفاق يك سلسله آثار و بركات معنوى دارد كه جاى انكار نيست .
سپس مى افزايد: (خداوند آمرزش از سوى خود و فضل و بخشش را به شما وعده مى دهد) (و الله يعدكم مغفرة منه و فضلا
در تفسير (مجمع البيان ) از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است كه : هنگام انفاق دو چيز از طرف خدا است و دو چيز از ناحيه شيطان آنچه از جانب خداست يكى (آمرزش گناهان ) و ديگرى (وسعت و افزونى اموال ) و آنچه از طرف شيطان است يكى وعده فقر و تهيدستى و ديگرى امر به فحشاء است .
بنابراين منظور از مغفرة ، آمرزش گناهان است و منظور از فضل همانطور كه از ابن عباس نقل شده زياد شدن سرمايه ها در پرتو انفاق مى باشد.
جالب توجه اينكه از امير مؤ منان على (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود : هنگامى كه در سختى و تنگدستى افتاديد به وسيله انفاق كردن ، با خدا معامله كنيد (انفاق كنيد تا از تهيدستى نجات يابيد).
و در پايان آيه مى فرمايد: (خداوند قادر و توانا و عالم است ) (و الله واسع عليم ).
اشاره به اين حقيقت است كه چون خداوند قدرتى وسيع و علمى بى پايان دارد ميتواند به وعده خويش عمل كند بنابراين بايد به وعده او دلگرم بود نه وعده شيطان فريبكار و ناتوان كه انسان را به گناه ميكشاند و چون از آينده آگاه نيست و قدرتى ندارد، وعده او جز گمراهى و تشويق به نادانى نخواهد بود.
آيه و ترجمه


يؤ تى الحكمة من يشاء و من يؤ ت الحكمة فقد أ وتى خيرا كثيرا و ما يذكر إ لا أ ولوا الا لبب (269)




ترجمه :
269 - (خدا) دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى دهد، و به هر كس دانش داده شود، خير فراوانى داده شده است .
و جز خردمندان ، (اين حقايق را درك نمى كنند، و) متذكر نميگردند.
تفسير:
برترين نعمتهاى الهى
با توجه به آنچه در آيه قبل گذشت ، كه به هنگام انفاق ، وسوسه هاى شيطانى دائر به فقر و جذبه هاى رحمانى درباره مغفرت و فضل الهى آدمى را به اين سو و آن سو ميكشد، در آيه مورد بحث سخن از حكمت و معرفت و دانش مى گويد، چرا كه تنها حكمت است كه ميتواند بين اين دو كشش الهى و شيطانى فرق بگذارد، و انسان را به وادى مغفرت و فضل بكشاند و از وسوسه هاى گمراه كننده ترس از فقر بره اند.
يا به تعبير ديگر خداوند به بعضى از افراد بر اثر پاكى و جهاد با نفس ، نوعى علم و بينش مى دهد كه آثار و فوائد اطاعت الهى و از جمله انفاق و نقش حياتى آن در اجتماع را درك كند و ميان آن و وساوس ‍ شيطانى فرق بگذارد.
مى فرمايد: خداوند دانش را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى دهد (يؤ تى الحكمة من يشاء).
در تفسير (حكمت ) معانى زيادى ذكر شده از جمله (معرفت و شناخت اسرار جهان هستى ) و (آگاهى از حقايق قرآن ) و (رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل ) و (معرفت و شناسائى خدا) و (آن نور الهى كه وسوسه هاى شيطانى را از الهامات
الهى جدا مى سازد).
و ظاهر اين است حكمت يك معنى وسيعى دارد كه تمام اين امور، حتى نبوت را كه بعضى از معانى آن شمرده اند شامل مى شود كه آن نوعى از علم و آگاهى است ، و در اصل از ماده حكم (بر وزن حرف ) به معنى منع گرفته شده و از آنجا كه علم و دانش و تدبير، انسان را از كارهاى خلاف باز مى دارد به آن حكمت گفته اند.
بديهى است منظور از جمله (من يشاء) (هر كس را كه بخواهد) اين نيست كه خداوند بدون هيچ علتى حكمت و دانش را به اين و آن مى دهد، بلكه اراده و مشيت خداوند همه جا آميخته است ، با شايستگيهاى افراد، يعنى هر كس را شايسته ببيند از اين سرچشمه زلال حياتبخش سيراب مى نمايد، سپس مى فرمايد: و هر كس كه به او دانش داده شود خير فراوانى داده شده است ) (و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا).
و به گفته آن حكيم : هر كس را كه عقل دادى چه ندادى و هر كس را كه عقل ندادى چه دادى !.
قابل توجه اينكه بخشنده حكمت خدا است در عين حال در اين جمله نامى از او به ميان نيامده تنها مى فرمايد: (به هر كس حكمت داده شود خير فراوانى داده شده است ).
اين تعبير گويا اشاره به اين است كه دانش و حكمت ذاتا خوب است از هر جا و از ناحيه هر كه باشد تفاوتى در نيكى آن نيست .
قابل توجه اين كه در اين جمله مى فرمايد: به هر كس دانش و حكمت داده شد خير و بركت فراوان داده شده است نه (خير مطلق ) زيرا خير و سعادت مطلق تنها در دانش نيست بلكه دانش تنها يكى از عوامل مهم آن است و در پايان آيه مى فرمايد: (تنها خردمندان متذكر مى شوند) (و ما يذكر الا اولوا الالباب ).
تذكر به معنى يادآورى و نگاهدارى علوم و دانشها در درون روح
است . و (الباب ) جمع (لب ) به معنى (مغز) است و از آنجا كه مغز هر چيز بهترين و اساسيترين قسمت آن است به (عقل ) و (خرد) (لب ) گفته مى شود.
اين جمله مى گويد: تنها صاحبان عقل و خرد اين حقايق را حفظ مى كنند و به ياد مى آورند و از آن بهرهمند مى شوند اگر چه همه افراد (جز مجانين و ديوانگان ) صاحب عقلاند اما اولوا الالباب به همه آنها گفته نمى شود.
بلكه منظور آنهايى هستند كه عقل و خرد خود را به كار ميگيرند و در پرتو اين چراغ پر فروغ ، راه زندگى و سعادت را مييابند.
اين بحث را با سخن يكى از دانشمندان اسلامى پايان ميدهيم (كه احتمالا اين سخن را از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيده است ) (گاه مى شود كه خداوند اراده عذاب و مجازات مردم روى زمين را مى كند، ولى هنگامى كه بشنود معلمى به كودكان حكمت مى آموزد، به خاطر اين عمل ، عذاب را از آنها دور مى سازد).
آيه و ترجمه


و ما أ نفقتم من نفقة أ و نذرتم من نذر فإ ن الله يعلمه و ما للظلمين من أ نصار (270) إ ن تبدوا الصدقت فنعما هى و إ ن تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خير لكم و يكفر عنكم من سياتكم و الله بما تعملون خبير (271)




ترجمه :
270 - و هر چيز را كه انفاق مى كنيد، يا (اموالى را كه ) نذر كردهايد (در راه خدا انفاق كنيد)، خداوند آنها را مى داند.
و ستمگران ياورى ندارند.
271 - اگر انفاقها را آشكار كنيد، خوب است ! و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد، براى شما بهتر است ! و قسمتى از گناهان شما را ميپوشاند، (و در پرتو بخشش در راه خدا، بخشوده خواهيد شد).
و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است .
تفسير:
چگونگى انفاتها
به دنبال آيات گذشته كه درباره انفاق و بخشش در راه خدا و انتخاب اموال خوب براى اين كار، توام با اخلاق و اخلاص بحث ميكرد در اين دو آيه ، سخن از چگونگى انفاقها و علم خداوند نسبت به آن است .
در آيه نخست مى فرمايد: آنچه را كه انفاق مى كنيد يا نذرهايى كه (در اين زمينه كرده ايد) خداوند همه آنها را مى داند (و ما انفقتم من نفقة او نذرتم من نذر فان الله يعلمه ).
كم باشد يا زياد، خوب باشد يا بد، از طريق حلال تهيه شده باشد يا حرام ، با اخلاص همراه باشد يا توأ م با ريا، همراه با منت و آزار باشد يا بدون آن ، از ام
باشد كه خداوند دستور انفاق آن را داده است يا به وسيله نذر بر خود واجب كرده باشيد، هر گونه باشد، خدا از تمام جزئيات آن آگاه است و جزاى آن را از خوب و بد به تناسب آن خواهد داد.
و در پايان آيه مى فرمايد: و ظالمان ياورى ندارند (و ما للظالمين من انصار).
ظالمان در اينجا اشاره به ثروتاندوزان بخيل و انفاق كنندگان رياكار، و منتگزاران و مردم آزاران است ، كه خداوند آنها را يارى نميكند و انفاقشان نيز در دنيا و آخرت ياورشان نخواهد بود.
يا كسانى كه به خاطر ترك انفاق به محرومان و تهيدستان هم به آنها ظلم كردند و هم به جامعه و هم به خويشتن .
يا كسانى كه انفاقها را در محل شايسته خود به كار نگرفتند زيرا ظلم به معنى وسيع كلمه ، به معنى هر گونه كارى است كه در غير مورد خود انجام گيرد، و از آنجا كه منافاتى در ميان اين معانى سهگانه نيست ممكن است هر سه در مفهوم آيه جمع باشد.
آرى آنها نه در دنيا يار و ياورى دارند و نه در قيامت شفاعت كنندهاى و اين خاصيت ظلم و ستم ، در هر چهره و به هر شكل است .
ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه نذر مشروعيت دارد و بايد به آن عمل كرد.
و اين از امورى بوده كه قبل از اسلام وجود داشته ، و اسلام بر آن صحه گذاشته است .
در دومين آيه سخن از چگونگى انفاق از نظر آشكار و پنهان بودن است ، مى فرمايد: اگر انفاقها را آشكار كنيد، چيز خوبى است ، و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است (ان تبدوا الصدقات فنعما هى و ان
تخفوها و تؤ توها الفقراء فهو خير لكم ).
و بخشى از گناهان شما را ميپوشاند (و در پرتو اين كار بخشوده خواهيد شد) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است (و يكفر عنكم من سيئاتكم و الله بما تعملون خبير).
نكته ها
1 - ترديدى نيست كه انفاق علنى و آشكار در راه خدا و اختفاى آن هر كدام اثر مفيدى دارد، زيرا هنگامى كه انسان به طور آشكار و علنى مال خود را در راه خدا انفاق مى كند اگر انفاق واجب باشد گذشته از اين كه مردم تشويق به اينگونه كارهاى نيك مى شوند، رفع اين تهمت نيز از انسان مى گردد كه به وظيفه واجب خود عمل نكرده است .
و اگر انفاق مستحب باشد، در حقيقت يك نحوه تبليغ عملى است كه مردم را به كارهاى خير و حمايت از محرومان و انجام كارهاى نيك اجتماعى و عام المنفعه تشويق مى كند.
و چنانچه انفاق به طور مخفى ، و دور از انظار مردم انجام شود، به طور قطع ريا و خودنمائى در آن كمتر است ، و خلوص بيشترى در آن خواهد بود، مخصوصا درباره كمك به محرومان ، آبروى آنها بهتر حفظ مى شود، و لذا آيه فوق مى گويد: هر يك از دو كار در مورد خود خوب و شايسته است .
بعضى از مفسران گفته اند اين دستور تنها درباره انفاقهاى مستحبى است و انفاقهاى واجب از قبيل زكات و مانند آن بهتر است هميشه آشكار و علنى باشد.
ولى مسلم است كه هيچ يك از اين دو دستور (اظهار و اخفاى انفاق ) جنبه عمومى و همگانى ندارد بلكه موارد مختلف است در پارهاى از موارد كه اثر تشويقى آن بيشتر است و لطمهاى به اخلاص نميزند، بهتر است اظهار گردد، و در مواردى كه افراد آبرومندى هستند كه حفظ آبروى آنها ايجاب مى كند انفاق به
صورت مخفى انجام گيرد و بيم رياكارى و عدم اخلاص مى رود مخفى ساختن آن بهتر خواهد بود.
در بعضى احاديث تصريح شده كه انفاقهاى واجب بهتر است اظهار گردد، و اما انفاقهاى مستحب بهتر است مخفيانه انجام گيرد.
از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: زكات واجب را به طور آشكار از مال جدا كنيد و به طور آشكار انفاق نمائيد اما انفاقهاى مستحب اگر مخفى باشد بهتر است .
اين احاديث با آنچه در بالا گفتيم منافات ندارد، زيرا انجام وظائف واجب كمتر آميخته به ريا مى شود، چون وظيفه اى است كه در محيط اسلامى هر كس ناچار است آن را انجام دهد و همچون يك ماليات قطعى است كه بايد همه بپردازند، بنابراين اظهار آن بهتر است و اما انفاقهاى مستحبى چون جنبه الزامى ندارد ممكن است اظهار آن به خلوص نيت بزند لذا اختفاى آن شايسته تر مى باشد.
2 - از جمله و يكفر عنكم من سيئاتكم استفاده مى شود كه انفاق در راه خدا در آمرزش گناهان اثر عميق دارد زيرا بعد از دستور انفاق در اين جمله مى فرمايد: و گناهان شما را مى پوشاند.
البته مفهوم اين سخن آن نيست كه بر اثر انفاق كوچكى ، همه گناهان بخشوده خواهد شد، بلكه با توجه به كلمه من كه معمولا براى تبعيض به كار مى رود استفاده مى شود كه انفاق قسمتى از گناهان را مى پوشاند. روشن است كه آن قسمت بستگى به مقدار انفاق و ميزان اخلاص دارد.
درباره اينكه انفاق سبب آمرزش مى شود از طرق اهل بيت (عليهمالسلام ) و اهل تسنن روايات زيادى وارد شده است از جمله در حديثى آمده است : انفاق نهانى خشم
خدا را فرو مى نشاند، و همانطور كه آب آتش را خاموش مى كند گناه انسان را از بين مى برد.
و نيز در روايتى آمده است : هفت كس هستند كه خداوند آنها را در سايه لطف خود قرار مى دهد، در روزى كه سايه اى جز سايه او نيست : پيشواى دادگر، و جوانى كه در بندگى پروردگار پرورش مى يابد، و كسى كه قلب او با سجده پيوسته است ، و كسانى كه يكديگر را براى خدا دوست دارند با محبت گرد هم آيند و با محبت متفرق شوند، و كسى كه زن زيباى صاحب مقامى او را به گناه دعوت كند و او بگويد من از خدا مى ترسم ، و كسى كه انفاق نهانى مى كند بطورى كه دست راست او از انفاقى كه دست چپ او كرده آگاه نمى گردد! و كسى كه تنها به ياد خدا مى افتد و قطره اشكى از گوشه هاى چشم او سرازير مى شود.
3 - ضمنا مفهوم جمله والله بما تعملون خبير اين است كه خدا عالم است به آنچه انفاق مى كنيد، چه آشكار باشد و چه مخفى و همچنين او از نيات شما آگاه است كه اظهار و اخفاى انفاق را به چه منظور و هدفى انجام مى دهيد.
در هر حال آنچه در انفاق موثر است نيت پاك و خلوص در عمل است ، به علاوه دانستن و ندانستن مردم اثرى ندارد و آنچه مهم است علم خداست زيرا اوست كه جزاى اعمال انسان را مى دهد و از نهان و آشكار آگاه است .
آيه و ترجمه


ليس عليك هديهم و لكن الله يهدى من يشاء و ما تنفقوا من خير فلا نفسكم و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله و ما تنفقوا من خير يوف اليكم و انتم لا تظلمون (272)




ترجمه :
272 - هدايت آنها (به طور اجبار،) بر تو نيست ، (بنابراين ، ترك انفاق به غير مسلمانان ، براى اجبار به اسلام ، صحيح نيست ،) ولى خداوند، هر كه را بخواهد (و شايسته بداند)، هدايت مى كند.
و آنچه را از خوبيها و اموال انفاق مى كنيد، براى خودتان است ، (ولى ) جز براى رضاى خدا، انفاق نكنيد! و آنچه از خوبيها انفاق مى كنيد، (پاداش آن ) به طور كامل به شما داده مى شود، و به شما ستم نخواهد شد.
شان نزول :
در تفسير مجمع البيان از ابن عباس نقل شده كه : مسلمانان حاضر نبودند به غير مسلمين انفاق كنند، آيه فوق نازل شد و به آنها اجازه داد كه در مواقع لزوم اين كار را انجام دهند.
شان نزول ديگرى براى آيه فوق نقل شده كه بى شباهت به شان نزول اول نيست و آن اين كه : زن مسلمانى به نام اسماء در سفر عمرة القضاء در خدمت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود، مادر و جده آن زن به سراغ او آمدند و از او كمكى خواستند، و از آنجا كه آن دو نفر مشرك و بت پرست بودند اسماء از كمك به آنها امتناع ورزيد، گفت : بايد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) اجازه بگيرم زيرا شما پيرو آيين من نيستيد، سپس نزد پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آمد اجازه خواست ، آيه مورد بحث نازل گرديد.
تفسير:
انفاق و كمكهاى انسانى به غير مسلمانان
در آيات قبل مساله انفاق و بخشش در راه خدا به طور كلى مطرح بود، و در
اين آيه سخن از جواز انفاق به غير مسلمانان است ، به اين معنى كه نبايد انفاق بر بينوايان غير مسلمان را ترك كنند به منظور اينكه تحت فشار قرار گيرند و اسلام را اختيار كنند و هدايت شوند.
مى فرمايد: هدايت آنها (به طور اجبار) بر تو نيست (ليس عليك هديهم ).
بنابراين ترك انفاق بر آنها براى اجبار آنها به اسلام صحيح نمى باشد اين سخن گر چه خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) است ، ولى در واقع همه مسلمانان را شامل مى شود.
سپس مى افزايد: ولى خداوند هر كه را بخواهد (و شايسته بداند) هدايت مى كند (و لكن الله يهدى من يشاء).
و بعد از اين يادآورى به ادامه بحث فوائد انفاق در راه خدا مى پردازد و مى گويد: آنچه را از خوبيها انفاق كنيد براى خودتان است (و ما تنفقوا من خير فلانفسكم ).
ولى جز براى خدا انفاق نكنيد (و ما تنفقون الا ابتغاء وجه الله ).
اين در صورتى است كه جمله خبريه و ما تنفقون را به معنى نهى بگيريم ، يعنى انفاق شما در صورتى سود بخش است كه به خاطر خدا انجام گيرد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه جمله به همان معنى خبريه باشد، يعنى شما مسلمانان جز براى رضاى خدا و جلب خشنودى او انفاق نمى كنيد.
و در آخرين جمله باز به عنوان تاكيد بيشتر مى فرمايد: آنچه از خوبيها انفاق مى كنيد به شما تحويل داده مى شود، و هرگز ستمى بر شما نخواهد شد (و ما تنفقوا من خير يوف اليكم و انتم لا تظلمون ).
يعنى گمان نكنيد كه از انفاق خود سود مختصرى مى بريد، بلكه تمام آنچه را انفاق مى كنيد به طور كامل به شما باز مى گرداند، آن هم در روزى كه شديدا به آن نيازمنديد، بنابراين در انفاقهاى خود كاملا دست و دل باز باشيد.
ضمنا با توجه به اينكه : ظاهر اين جمله اين است كه خود آنچه انفاق شده به انسان باز گردانده مى شود (نه ثواب آن )، آيه مى تواند دليلى بر تجسم اعمال بوده باشد كه در جاى خود به طور مشروح خواهد آمد.
نكته ها
نكته 1 -
آيه فوق مى گويد: همانطور كه بخششهاى الهى و نعمتهاى او در اين جهان شامل حال همه انسانها (صرف نظر از عقيده و آيين آنها) مى شود مومنان هم بايد به هنگام انفاقهاى مستحبى و رفع نيازمنديهاى بينوايان در مواقع لزوم ، رعايت حال غير مسلمانان را نيز بكنند.
البته اين در صورتى است كه انفاق بر غير مسلمانان به خاطر يك كمك انسانى باشد و موجب تقويت كفر و پيشبرد نقشه هاى شوم دشمنان نگردد بلكه آنها را به روح انساندوستى اسلام آگاه سازد.
2 - هدايت اقسام گوناگونى دارد:
روشن است كه منظور از عدم وجوب هدايت مردم بر پيامبر اين نيست كه او موظف به ارشاد و تبليغ آنها نباشد زيرا ارشاد و تبليغ روشن ترين و اساسى ترين برنامه پيامبر است ، بلكه منظور اين است كه او موظف نيست كه آنها را تحت فشار قرار دهد و اجبار بر هدايت نمايد.
آيا منظور از اين هدايت ، هدايت تكوينى است يا تشريعى ؟ زيرا هدايت انواعى دارد.
الف ) هدايت تكوينى - منظور از هدايت تكوينى اين است كه خداوند يك سلسله عوامل پيشرفت و تكامل در موجودات مختلف جهان ، اعم از انسان و ساير جانداران ، حتى موجودات بيجان آفريده ، كه آنها را به سوى تكامل مى برد.
رشد و تكامل جنين در شكم مادر، و نمو پيشرفت دانه هاى گياهان در دل زمين ، و حركت كرات مختلف منظومه شمسى در مدار خود، و مانند آن ، نمونه هاى مختلفى از هدايت تكوينى هستند، اين نوع هدايت مخصوص خدا است و وسيله آن عوامل و اسباب طبيعى و ماوراء طبيعى است . قرآن مجيد مى گويد:
ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى (خدائى كه آفرينش ويژه هر موجودى را به او بخشيد، و سپس او را هدايت و رهبرى كرد).
ب ) هدايت تشريعى - منظور از اين هدايت راهنمائى افراد از طريق تعليم و تربيت ، و قوانين مفيد و حكومت عادلانه و پند و اندرز و موعظه است . اين نوع هدايت بوسيله پيامبران و امامان و افراد صالح و مربيان دلسوز انجام مى شود و در قرآن به آن كرارا اشاره شده است . قرآن مجيد مى گويد:
ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين (اين كتاب بزرگ ترديدى در آن نيست و وسيله هدايت پرهيزكاران است ).
ج هدايت به معنى فراهم ساختن وسيله
اين نوع هدايت كه گاهى از آن به عنوان توفيق ياد مى شود عبارت از اين است كه وسائل لازم را در اختيار افراد بگذارند تا با ميل و اراده خود از آن براى پيشرفت استفاده كنند، مثلا ساختن مدرسه ، مسجد، كانونهاى تربيتى ، تهيه برنامه ها و كتابهاى لازم و تربيت مبلغان و معلمان شايسته ، همه داخل در اين قسم از هدايت هستند و در حقيقت اين قسم از هدايت برزخى است بين هدايت تكوينى و تشريعى . قرآن مى گويد:
و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (و كسانى كه در راه ما مجاهده كنند آنها را به راههاى خود هدايت مى كنيم ).
د) هدايت به سوى نعمتها و پاداشها - منظور از اين هدايت بهره مند
ساختن افراد شايسته از نتيجه اعمال نيكشان در سراى ديگر است ، اين نوع هدايت مخصوص افراد با ايمان و درستكار است ، قرآن مجيد مى گويد:
سيهديهم و يصلح بالهم
اين جمله كه بعد از ذكر فداكارى شهيدان راه خدا آمده است مى گويد:
خداوند آنها را هدايت مى كند و حال آنها را بهبودى مى بخشد. بديهى است اين نوع هدايت تنها مربوط به برخوردارى آنان از نتائج سودمند عملشان در جهان ديگر است .
اما در واقع اين چهار نوع هدايت مراحل مختلفى از يك حقيقت هستند كه هر كدام بعد از ديگرى قرار گرفته است . زيرا نخست هدايت تكوينى خداوند به سراغ انسان مى آيد و عقل و فكر و قواى ديگر را در اختيار او ميگذارد (هدايت تكوينى ).
و سپس هدايت و راهنمائى انبياء شروع مى شود و آنها مردم را به راه حق دعوت مى كنند (هدايت به معنى ارشاد و تبليغ ).
و بعد از آن با ورود در مرحله عمل ، توفيق پروردگار شامل حال آنها مى شود و راهها براى آنها هموار مى گردد و مرحله سوم هدايت را به اين طريق مى پيمايند (هدايت به معنى توفيق ).
و در پايان در جهان ديگر از نتائج اعمال خود بهره مند مى گردند (هدايت به سوى پاداشها).
از اين چهار نوع هدايت يك قسم آن (ارشاد و تبليغ ) از وظائف حتمى پيامبران و امامان است و قسم ديگرى از آن كه هموار ساختن راه باشد به مقدار وسيعى جزء برنامه هاى حكومت الهى پيامبران و امامان است ولى بقيه مخصوص ذات خدا است .
بنابراين هر جا در قرآن نفى هدايت از پيغمبر شده همانند آيه فوق منظور دو قسم اول نيست .
گر چه در جمله ولكن الله يهدى من يشاء (خدا هر كس را بخواهد هدايت مى كند) اين امر منوط به اراده خداوند شده اما اين هدايتهاى پروردگار مسلما بدون حساب و حكمت نمى باشد، يعنى بى جهت يكى را هدايت و ديگرى را محروم نمى كند، بلكه افراد بايد قبلا شايستگى خود را براى هدايت احراز كنند تا از آن بهره مند گردند.
به هر حال از آيه فوق حقيقت ديگرى را نيز مى توان استفاده كرد و آن اين كه اگر در ميان مسلمانان افرادى بعد از اين همه تاكيد درباره دورى از ريا و منت و آزار باز انفاقهاى خود را آلوده به اين امور سازند، ناراحت نباش وظيفه تو تنها بيان احكام و فراهم ساختن يك محيط اجتماعى سالم است و هرگز موظف نيستى كه آنها را مجبور به اين امور سازى - روشن است كه اين تفسير منافاتى با تفسير سابق ندارد و ممكن است هر دو را از آيه استفاده كرد.
3 - اثر انفاق در زندگى انفاق كنندگان
جمله و ما تنفقوا من خير فلانفسكم مى گويد منافع انفاق به خود شما بازگشت مى كند و به اين وسيله انفاق كنندگان را تشويق به اين عمل انسانى مى نمايد، مسلما انسان هنگامى كه بداند نتيجه كار او به خود او باز مى گردد بيشتر به آن كار علاقه مند خواهد شد.
ممكن است در ابتدا چنين به نظر برسد كه منظور از بازگشت منافع انفاق به انفاق كننده ، همان پاداش و نتائج اخروى آن باشد.
البته اين معنى صحيح است ولى نبايد تصور كرد كه سود انفاق تنها جنبه اخروى دارد، بلكه از نظر اين دنيا نيز به سود آنها است هم از جنبه معنوى و هم از
جنبه مادى : از نظر معنوى ، روح گذشت و بخشش و فداكارى و نوع دوستى و برادرى را در انفاق كننده پرورش مى دهد و در حقيقت وسيله موثرى براى تكامل روحى و پرورش شخصيت اوست .
و اما از نظر مادى افراد محروم و بينوا در يك اجتماع ، موجب انفجارهاى خطرناك مى گردد، همان انفجارهائى كه گاهى تمام اصل مالكيت را در خود فرو مى برد و تمام ثروتها را مى بلعد و نابود مى سازد.
انفاق فاصله طبقاتى را كم مى كند و خطراتى را كه از اين رهگذر متوجه افراد اجتماع مى شود از ميان مى برد، انفاق آتش خشم و شعله هاى سوزان طبقات محروم را فرو مى نشاند و روح انتقام و كينه توزى را از آنها مى گيرد.
بنابراين انفاق از نظر امنيت اجتماعى و سلامت اقتصادى و جهات مختلف مادى و معنوى به سود انفاق كنندگان نيز هست .
4 - وجه الله چه معنى دارد؟
وجه در لغت به معنى صورت است و گاهى به معنى ذات به كار برده مى شود. بنابراين وجه الله يعنى ذات خدا. انفاق كنندگان نظرشان بايد ذات پاك پروردگار باشد، پس ذكر كلمه وجه در اين آيه و مانند آن متضمن يك نوع تاكيد است زيرا هنگامى كه گفته شود براى ذات خدا تاكيد آن از براى خدا بيشتر است ، يعنى حتما براى خدا باشد و نه ديگرى .
به علاوه معمولا صورت انسان شريف ترين قسمت ظاهرى بدن اوست ، زيرا اعضاى مهم بينائى و گويائى در آن قرار گرفته است به همين دليل هنگامى كه كلمه وجه به كار برده شود شرافت و اهميت را مى رساند، در اينجا هم بطور كنايه در مورد خداوند به كار برده شده است و در واقع يك نوع احترام و اهميت از آن فهميده مى شود، بديهى است كه خدا نه جسم است و نه صورت دارد.
آيه و ترجمه


للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله لا يستطيعون ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لا يسئلون الناس الحافا و ما تنفقوا من خير فان الله به عليم (273)




ترجمه :
273 - (انفاق شما، مخصوصا بايد) براى نيازمندانى باشد كه در راه خدا، در تنگنا قرار گرفته اند، (و توجه به آيين خدا، آنها را از وطنهاى خويش آواره ساخته ، و شركت در ميدان جهاد، به آنها اجازه نمى دهد تا براى تامين هزينه زندگى ، دست به كسب و تجارتى بزنند،) نمى توانند مسافرتى كنند (و سرمايه اى به دست آورند،) و از شدت خويشتن دارى ، افراد ناآگاه آنها را بى نياز مى پندارند، اما آنها را از چهره هايشان مى شناسى ، و هرگز با اصرار چيزى از مردم نمى خواهند. (اين است مشخصات آنها!) و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد، خداوند از آن آگاه است .
شان نزول :
از امام باقر (عليه السلام ) چنين نقل شده است كه : اين آيه درباره اصحاب صفه نازل شده است (اصحاب صفه در حدود چهارصد نفر از مسلمانان مكه و اطراف مدينه بودند كه نه خانه اى در مدينه داشتند و نه خويشاوندانى كه به منزل آنها بروند از اين جهت در مسجد پيامبر مسكن گزيده بودند و آمادگى خود را براى شركت در ميدانهاى جهاد اعلام داشته بودند).
ولى چون اقامت آنها در مسجد با شئون مسجد سازگار نبود دستور داده شد به صفه (سكوى بزرگ و وسيع ) كه در بيرون مسجد قرار داشت منتقل شوند، آيه فوق نازل شد و به مردم دستور داد كه به اين دسته از برادران خود از كمكهاى ممكن
مضايقه نكنند آنها هم چنين كردند.
بعضى از مفسران تصريح كرده اند كه آنها پاسداران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و محافظان او بوده اند.
تفسير:
بهترين مورد انفاق
باز در ادامه آداب و احكام انفاق ، در اين آيه بهترين مواردى كه انفاق در آنجا بايد صورت گيرد، بيان شده است ، و آن كسانى هستند كه داراى صفات سه گانه اى كه در اين آيه آمده است باشند در بيان اولين وصف آنان مى فرمايد: انفاق شما به خصوص بايد براى كسانى باشد كه در راه خدا، محصور شده اند (للفقراء الذين احصروا فى سبيل الله ).
يعنى كسانى كه به خاطر اشتغال به جهاد در راه خدا و نبرد با دشمن و يادگيرى فنون جنگى يا تحصيل علوم لازم ديگر از تلاش براى معاش و تامين هزينه زندگى باز مانده اند، كه يك نمونه روشن آن ، اصحاب صفه در عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بودند.
سپس براى تاكيد مى افزايد: همانها كه نمى توانند سفرى كنند و سرمايه اى به دست آورند (لا يستطيعون ضربا فى الارض ).
تعبير به ضرب فى الارض به جاى سفر، به خاطر آن است كه مسافران مخصوصا آنها كه براى هدفهاى مهمى پياده به سفر مى روند، پيوسته پاى بر زمين
مى كوبند و پيش مى روند.
بنابراين كسانى كه مى توانند تامين زندگى كنند، بايد مشقت و رنج سفر را تحمل كرده ، از دسترنج ديگران استفاده نكنند مگر اينكه كار مهمترى همچون جهاد در راه خدا يا فرا گرفتن علوم واجب ، مانع از سفر گردد.
و در دومين توصيف از آنان ، مى فرمايد: كسانى كه افراد نادان و بى اطلاع ، آنها را از شدت عفاف غنى مى پندارند (يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف ).
ولى اين سخن به آن مفهوم نيست كه اين نيازمندان با شخصيت قابل شناخت نيستند لذا مى افزايد: آنها را از چهره هايشان مى شناسى (تعرفهم بسيماهم ).
سيما در لغت به معنى علامت و نشانه است و اين كه در فارسى امروز آن را به معنى چهره و صورت به كار مى برند، معنى تازهاى است و گرنه در مفهوم عربى آن ، چنين معنايى ذكر نشده است ، به هر حال منظور اين است كه آنها گر چه سخنى از حال خود نمى گويند ولى در چهره هايشان نشانه هايى از رنجهاى درونى وجود دارد كه براى افراد فهميده آشكار است ، آرى رنگ رخساره خبر مى دهد از سر درون .
و در سومين توصيف از آنان مى فرمايد: آنها چنان بزرگوارند كه : هرگز چيزى با اصرار از مردم نمى خواند (لا يسئلون الناس الحافا).
اصولا آنها از مردم چيزى نمى خواهند تا چه رسد به اينكه اصرار در سوال داشته باشند، و به تعبير ديگر معمول نيازمندان عادى اصرار در سوال است اما آنها يك نيازمند عادى نيستند.
بنابراين اگر قرآن مى گويد: آنها با اصرار سوال نمى كنند مفهومش اين نيست كه بدون اصرار سوال مى كنند، بلكه مفهومش اين است آنها فقير عادى نيستند تا سوال كنند زيرا سوال آنها معمولا توام با اصرار و الحاف است ، به قرينه اينكه مى گويد: آنها را از سيمايشان بايد شناخت نه از سوالشان و الا جمله يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف مفهومى نداشت .
احتمال ديگرى در تفسير اين آيه نيز هست و آن اينكه آنها در حال عادى هرگز سوال نمى كنند، (و هر گاه اضطرار شديد آنها را، مجبور به اظهار حال خود كند،) هرگز اصرار نمى ورزند.
بعضى نيز گفته اند منظور اين است كه آنها در ترك سوال كردن اصرار دارند. (ولى اين احتمال خلاف ظاهر آيه است ).
و در پايان آيه ، باز همگان را به انفاق از هر گونه خيرات تشويق كرده ، مى فرمايد: و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد خداوند از آن آگاه است (و ما تنفقوا من خير فان الله به عليم ).
اين جمله براى تشويق انفاق كنندگان است خصوصا انفاق به افرادى كه داراى عزت نفس و طبع بلندند و چه بسا در اين موارد بخششهايى در پوشش غير انفاق ، ولى در واقع به قصد انفاق ، صورت مى گيرد تا طرف مقابل ناراحت نشود، مسلما خداوند از اين نيات پنهانى آگاه است و آنها را به تناسب نيت و زحماتشان بهره مند مى سازد.
نكته :
سؤ ال كردن بدون حاجت حرام است !
يكى از گناهان بزرگ تكدى و سوال و تقاضاى از مردم بدون نياز است ، و در روايات متعددى از اين كار، نكوهش شده ، در حديثى از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )
مى خوانيم : لا تحل الصدقة لغنى : صدقات براى افراد بى نياز حرام است .
و در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : من سئل و عنده ما يغنيه فانما يستكثر من جمر جهنم : كسى كه از مردم درخواست كند در حالى كه به مقدار كفايت دارد، آتش دوزخ را براى خود افزون مى سازد.
همچنين در روايات وارد شده كه : شهادت سائل به كف پذيرفته نيست .
آيه و ترجمه


الذين ينفقون اموالهم باليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون(274)




ترجمه :
274 - آنها كه اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى بر آنهاست ، و نه غمگين مى شوند.
شان نزول :
در احاديث بسيارى آمده است كه اين آيه درباره على (عليه السلام ) نازل شده است زيرا آن حضرت چهار درهم داشت ، درهمى را در شب و درهمى را در روز و درهمى را آشكارا و درهمى را در نهان انفاق كرد و اين آيه نازل شد.
ولى مى دانيم نزول آيه در يك مورد خاص ، مفهوم آن را محدود نمى كند، و شمول حكم را نسبت به ديگران ، نفى نمى نمايد.
تفسير:
انفاق به هر شكل و صورت مطلوب است
باز در اين آيه سخن از مساله ديگرى در ارتباط با انفاق در راه خدا است و آن كيفيات مختلف و متنوع انفاق است ، مى فرمايد: آنها كه اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند پاداششان نزد پروردگارشان است (الذين
ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانية فلهم اجرهم عند ربهم ).
ناگفته پيدا است كه انتخاب اين روشهاى مختلف رعايت شرائط بهتر براى انفاق است ، يعنى انفاق كنندگان بايد در انفاق خود به هنگام شب يا روز، پنهان يا آشكار، جهات اخلاقى و اجتماعى را در نظر بگيرند، آنجا كه انفاق به نيازمندان موجبى براى اظهار ندارد، آن را مخفى سازند تا هم آبروى آنان حفظ شود، و هم خلوص بيشترى در آن باشد، و آنجا كه مصالح ديگرى مانند تعظيم شعائر و تشويق و ترغيب ديگران در كار است ، و انفاق جنبه شخصى ندارد، تا هتك احترام كسى شود (مانند انفاق براى جهاد و بناهاى خير و امثال آن ) و با اخلاص نيز منافات ندارد آشكارا انفاق نمايند.
بعيد نيست كه مقدم داشتن شب بر روز، و پنهان بر آشكار (در آيه مورد بحث ) اشاره به اين باشد كه مخفى بودن انفاق بهتر است مگر موجبى براى اظهار باشد، هر چند بايد در همه حال و به هر شكل ، انفاق فراموش نشود.
مسلما چيزى كه نزد پروردگار است (مخصوصا با تكيه بر صفت ربوبيت كه ناظر به پرورش و تكامل است ) چيز كم ، يا كم ارزشى نخواهد بود، و تناسب با الطاف و عنايات پروردگار خواهد داشت كه هم بركات دنيا، و هم حسنات آخرت و قرب الى الله را شامل مى شود.
سپس مى افزايد: نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مى شوند (و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ).
مى دانيم انسان چون براى ادامه و اداره زندگى خويش خود را بى نياز از مال و ثروت نمى داند معمولا هنگامى كه آن را از دست مى دهد اندوهناك مى گردد و براى آينده خود نگران مى شود، زيرا نمى داند در آينده وضع او چگونه خواهد بود، و همين امر در بسيارى از مواقع مانع انفاق مى گردد، مگر آنها كه از يك سو به وعده هاى الهى ايمان داشته باشند و از سوى ديگر آثار اجتماعى انفاق را بدانند،
چنين افرادى از انفاق در راه خدا خوف و وحشتى از آينده ندارند و به خاطر از دست دادن قسمتى از ثروت خود اندوهگين نمى شوند، زيرا مى دانند در مقابل چيزى كه از دست داده اند به مراتب بيشتر، از فضل پروردگار و از بركات فردى و اجتماعى و اخلاقى آن در اين جهان و آن جهان بهره مند خواهند شد.
آيه و ترجمه


الذين ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا و احل الله البيع و حرم الربوا فمن جاءه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى الله و من عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (275) يمحق الله الربوا و يربى الصدقات و الله لا يحب كل كفار اثيم(276) ان الذين امنوا و عملوا الصالحات و اقاموا الصلوة و اتوا الزكوة لهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون (277)




ترجمه :
275 - كسانى كه ربا مى خورند، (در قيامت ) بر نمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان ، ديوانه شده (و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند، گاهى زمين مى خورد، گاهى به پا مى خيزد).اين ، به خاطر آن است كه گفتند: داد و ستد هم مانند ربا است (و تفاوتى ميان آن دو نيست ). در حالى كه خدا بيع را حلال كرده ، و ربا را حرام ! (زيرا فرق ميان اين دو، بسيار است ). و اگر كسى اندرز الهى به او رسد، و (از ربا خوارى ) خوددارى كند، سودهايى كه در سابق ( قبل از نزول حكم تحريم ) به دست آورده ، مال اوست ، (و اين حكم ، گذشته را شامل نمى گردد،) و كار او به خدا واگذار مى شود، (و گذشته او را خواهد بخشيد). اما كسانى كه باز گردند (و بار ديگر مرتكب اين گناه شوند)، اهل آتش اند؛ و هميشه در آن
مى مانند.
276 - خداوند، ربا را نابود مى كند، و صدقات را افزايش مى دهد! و خداوند، هيچ انسان ناسپاس گنهكارى را دوست نمى دارد.
277 - كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند و نماز را بر پا داشتند و زكات را پرداختند، اجرشان نزد پروردگارشان است ، و نه ترسى بر آنهاست ، و نه غمگين مى شوند.
تفسير:
رباخوارى نقطه مقابل انفاق
به دنبال بحث درباره انفاق در راه خدا و بذل مال براى حمايت از نيازمندان در اين آيات از مساله رباخوارى كه درست بر ضد انفاق است ، سخن مى گويد و در حقيقت هدف آيات گذشته را تكميل مى كند، زيرا رباخوارى موجب افزايش فقر در جامعه و تراكم ثروت در دست عدهاى محدود و محروميت اكثر افراد اجتماع است ، انفاق سبب پاكى دل و طهارت نفوس و آرامش جامعه ، و رباخوارى سبب پيدايش بخل و كينه و نفرت و ناپاكى است .
اين آيات با شدت تمام ، ممنوعيت حكم ربا را شرح مى دهد ولى از لحن آن پيدا است كه قبل از آن درباره ربا گفتگوهايى شده است و با توجه به تاريخ نزول سوره هاى قرآن ، مطلب همين گونه است .
زيرا در سوره روم كه طبق ترتيب نزول قرآن سيامين سوره اى است كه در مكه نازل شده سخن از ربا به ميان آمده و در هيچ يك از سوره هاى مكى غير از آن به مطلبى درباره ربا برخورد نمى كنيم ولى در اين سوره كلام درباره ربا تنها به صورت اندرز اخلاقى آمده و مى فرمايد: رباخوارى در پيشگاه پروردگار كار پسنديدهاى نيست و ما آتيتم من ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عند الله
از نظر افراد كوتاه بين ممكن است ثروت به وسيله رباخوارى زياد گردد اما در پيشگاه خداوند چيزى بر آن افزوده نخواهد شد.
سپس بعد از هجرت در سه سوره ديگر از سوره هايى كه در مدينه نازل شده بحث از ربا به ميان آمده است كه به ترتيب عبارتند از سوره بقره - آل عمران - نساء - گر چه سوره بقره قبل از آل عمران نازل شده اما بعيد نيست كه خصوص آيه 130 سوره آل عمران كه حكم صريح تحريم ربا را بيان مى كند قبل از سوره بقره و آيات فوق نازل شده باشد.
به هر حال اين آيه و ساير آيات مربوط به ربا هنگامى نازل شد كه رباخوارى با شدت هر چه تمامتر در مكه و مدينه و جزيره عربستان رواج داشت ، و يكى از عوامل مهم زندگى طبقاتى و ناتوانى شديد طبقه زحمتكش و طغيان اشراف بود و لذا مبارزه قرآن با ربا بخش مهمى از مبارزات اجتماعى اسلام را تشكيل مى دهد.
با توجه به اين نكته به تفسير آيه باز مى گرديم : نخست در يك تشبيه گويا و رسا، حال رباخواران را مجسم مى سازد، مى فرمايد: كسانى كه ربا مى خورند، بر نمى خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان با او ديوانه شده و نمى تواند تعادل خود را حفظ كند، گاه به زمين مى خورد و گاه بر مى خيزد (الذين ياكلون الربوا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس ).
در اين جمله شخص رباخوار، تشبيه به آدم مصروع يا ديوانه بيمار گونه اى شده كه به هنگام راه رفتن قادر نيست تعادل خود را حفظ كند و به طور صحيح گام بر دارد.
آيا منظور ترسيم حال آنان در قيامت و به هنگام ورود در صحنه رستاخيز
است ؟ يعنى آنها به هنگام ورود در عرصه محشر به شكل ديوانگان و مصروعان محشور مى شوند؟
اكثر مفسران اين احتمال را پذيرفته اند.
ولى بعضى مى گويند منظور تجسم حال آنها در زندگى اين دنيا است ، زيرا عمل آنها همچون ديوانگان است ، آنها فاقد تفكر صحيح اجتماعى هستند و حتى نمى توانند منافع خود را در نظر بگيرند و مسائلى مانند تعاون ، همدردى ، عواطف انسانى ، نوع دوستى براى آنها، مفهومى ندارد و پرستش ثروت آن چنان چشم عقل آنها را كور كرده كه نمى فهمند استثمار طبقات زير دست ، و غارت كردن دسترنج آنان بذر دشمنى را در دلهاى آنها مى پاشد، و به انقلابها و انفجارهاى اجتماعى كه اساس مالكيت را به خطر مى افكند منتهى مى شود، و در اين صورت امنيت و آرامش در چنين اجتماعى وجود نخواهد داشت ، بنابراين او هم نمى تواند راحت زندگى كند، پس مشى او مشى ديوانگان است .
اما از آنجا كه وضع انسان در جهان ديگر تجسمى از اعمال او در اين جهان است ممكن است آيه اشاره به هر دو معنى باشد، آرى رباخواران كه قيامشان در دنيا بيرويه و غير عاقلانه و آميخته با ثروت اندوزى جنون آميز است ، در جهان ديگر نيز بسان ديوانگان محشور مى شوند.
جالب اينكه در روايات معصومين (عليهمالسلام ) به هر دو قسمت اشاره شده است در روايتى در تفسير آيه مى خوانيم كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: آكل الربا لا يخرج من الدنيا حتى يتخبطه الشيطان يعنى ، رباخوار از دنيا بيرون نمى رود مگر اين كه به نوعى از جنون مبتلا خواهد شد.
و در روايت ديگر براى مجسم ساختن حال رباخواران شكمباره كه تنها به
فكر منافع خويشاند و ثروتشان وبال آنها خواهد شد از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين نقل شده كه فرمود: هنگامى كه به معراج رفتم دسته اى را ديدم بحدى شكم آنان بزرگ بود كه هر چه جديت مى كردند برخيزند و راه روند، براى آنان ممكن نبود، و پى در پى به زمين مى خوردند از جبرئيل سوال كردم اينها چه افرادى هستند و جرمشان چيست ؟
جواب داد: اينها رباخواران هستند.
حديث اول حالت آشفتگى انسان را در اين جهان منعكس مى سازد و حديث دوم حالات رباخواران در صحنه قيامت را بيان مى كند و هر دو مربوط به يك حقيقت است ، همانطور كه افراد پرخور، فربهى زننده و بيرويهاى پيدا مى كنند، ثروتمندانى كه از راه رباخوارى فربه مى شوند نيز زندگى اقتصادى نا سالمى دارند كه وبال آنها است .
سؤ ال :
در اينجا سوالى پيش مى آيد و آن اين است كه آيا سرچشمه جنون و صرع از شيطان است كه در آيه بالا به آن اشاره شده است با اين كه مى دانيم صرع و جنون از بيمارى هاى روانى هستند و غالبا عوامل شناخته شده اى دارند.
پاسخ :
جمعى معتقد هستند كه تعبير مس شيطان كنايه از بيمارى روانى و جنون است و اين تعبير در ميان عرب معمول بوده نه اينكه واقعا شيطان تاثيرى در روح انسان بگذارد ولى هيچ بعيد نيست كه بعضى از كارهاى شيطانى و اعمال بيرويه و نادرست سبب يك نوع جنون شيطانى گردد، يعنى به دنبال آن اعمال ، شيطان در شخص اثر بگذارد و تعادل روانى او را بر هم زند از اين گذشته اعمال شيطانى و نادرست هنگامى كه روى هم متراكم گردد اثر طبيعى آن از دست رفتن حس
تشخيص صحيح و قدرت بر تفكر منطقى مى باشد.
سپس به گوشهاى از منطق رباخواران اشاره كرده ، مى فرمايد: اين به خاطر آن است كه آنها گفتند: بيع هم مانند ربا است و تفاوتى ميان اين دو نيست (ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا).
يعنى هر دو از انواع مبادله است كه با رضايت طرفين انجام مى شود.
ولى قرآن در پاسخ آنها مى گويد: چگونه اين دو ممكن است يكسان باشد حال آنكه خداوند بيع را حلال كرده و ربا را حرام (و احل الله البيع و حرم الربوا).
مسلما اين تفاوت ، دليل و فلسفه اى داشته كه خداوند حكيم ، به خاطر آن چنين حكمى را صادر كرده است ، قرآن در اين باره توضيح بيشترى نداده و شايد به خاطر وضوح آن بوده است ، زيرا:
اولا- در خريد و فروش معمولى هر دو طرف به طور يكسان در معرض سود و زيان هستند، گاهى هر دو سود مى كنند و گاهى هر دو زيان ، گاهى يكى سود و ديگرى زيان مى كند در حالى كه در معاملات ربوى رباخوار هيچگاه زيان نمى بيند و تمام زيانهاى احتمالى بر دوش طرف مقابل سنگينى خواهد كرد و به همين دليل است كه موسسات ربوى روز به روز وسيعتر و سرمايه دارتر مى شوند و در برابر تحليل رفتن طبقات ضعيف بر حجم ثروت آنها دائما افزوده مى شود.
ثانيا- در تجارت و خريد و فروش معمولى طرفين در مسير توليد و مصرف گام بر مى دارند در صورتى كه رباخوار هيچ عمل مثبتى در اين زمينه ندارد.
ثالثا- با شيوع رباخوارى سرمايه ها در مسيرهاى ناسالم مى افتد و پايه هاى اقتصاد كه اساس اجتماع است متزلزل مى گردد، در حالى كه تجارت صحيح موجب گردش سالم ثروت است .
رابعا- رباخوارى منشا دشمنيها و جنگهاى طبقاتى است ، در حالى كه
تجارت صحيح چنين نيست و هرگز جامعه را به زندگى طبقاتى و جنگهاى ناشى از آن سوق نمى دهد.
سپس راه را به روى توبه كاران باز گشوده ، مى فرمايد: هر كس اندرز الهى به او رسد و (از رباخوارى ) خوددارى كند، سودهايى كه در سابق (قبل از حكم تحريم ربا) به دست آورده مال او است و كار او به خدا واگذار مى شود و گذشته او را خدا خواهد بخشيد (فمن جاءه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف و امره الى الله ).
اما كسانى كه (به خيره سرى ادامه دهند) و باز گردند (و اين گناه را همچنان ادامه دهند) آنها اهل دوزخاند و جاودانه در آن مى مانند (و من عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).
در جمله قبل تصريح شده بود كه اين قانون مانند هر قانون ديگر گذشته را شامل نمى شود، و به اصطلاح عطف به ما سبق نمى گردد، زيرا اگر قوانين بخواهد زمان قبل از تشريع خود را شامل شود، مشكلات فراوانى در زندگى مردم به وجود مى آيد، به همين دليل هميشه قوانين از زمانى كه رسميت مى يابد اجرا مى شود.
البته معنى اين سخن آن نيست كه اگر رباخواران طلب هايى از افراد داشتند مى توانستند بعد از نزول آيه چيزى بيش از سرمايه خود از آنها بگيرند، بلكه منظور اين است سودهايى كه قبل از نزول آيه گرفته اند بر آنها مباح شده است .
جمله و امره الى الله گر چه ظاهرش اين است كه آينده اين گونه افراد از نظر عفو و مجازات روشن نيست ، بلكه بسته به لطف الهى است ، ولى با توجه به جمله قبل از آن (فله ما سلف )، معلوم مى شود كه منظور همان عفو است ، گويا اهميت گناه ربا سبب شده است كه حتى حكم عفو درباره كسانى كه قبل از نزول آيه دست به اين كار زده اند به طور صريح گفته نشود.
در معنى اين جمله ، احتمالات ديگرى نيز داده اند كه چون بر خلاف ظاهر
بود از نقل آن صرف نظر شد.
در پايان اين آيه اشاره به عذاب جاويدان شده بود، با اينكه مى دانيم چنين عذابى مخصوص كفار است ، نه افراد با ايمان گنهكار، گويا اين تعبير اشاره به آن است كه رباخواران كه اصرار بر ربا دارند، ايمان درستى ندارند، چرا كه با اين قانون مسلم الهى كه مخالفت با آن ، همچون جنگ با خداوند است به مخالفت برخاستند و يا اينكه رباخوارى مستمر و دائم سبب مى شود كه آنها بدون ايمان از دنيا بروند و عاقبتشان تيره و تار گردد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه خلود در اينجا مانند آيه 93 سوره نساء كه حكم عذاب جاودان و خلود را درباره قاتلان افراد بى گناه ذكر كرده به معنى مجازات طولانى باشد نه ابدى و جاويدان .
در آيه بعد مقايسه اى بين ربا و انفاق در راه خدا مى كند، مى فرمايد: خداوند ربا را نابود مى كند و صدقات را افزايش مى دهد (يمحق الله الربوا و يربى الصدقات ).
سپس مى افزايد: خداوند هيچ انسان بسيار ناسپاس گنهكار را (كه آن همه بركات انفاق را فراموش كرده و به سراغ آتش سوزان رباخوارى ميرود) دوست نمى دارد (و الله لا يحب كل كفار اثيم ).
محق به معنى نقصان و نابودى تدريجى است ، و ربا نمو و رشد تدريجى است از آنجا كه رباخوار به وسيله ثروتى كه در دست دارد حاصل دسترنج طبقه زحمتكش را جمع مى كند و گاه با اين وسيله به هستى و زندگى آنان خاتمه مى دهد
و يا لااقل بذر دشمنى و كينه در دل آنان مى پاشد به طورى كه تدريجا تشنه خون رباخوار مى گردند و جان و مالش را در معرض خطر قرار مى دهند.
قرآن مى گويد: خدا سرمايه هاى ربوى را به نابودى سوق مى دهد اين نابودى تدريجى كه براى افراد رباخوار هست براى اجتماع رباخوار نيز مى باشد.
در مقابل ، كسانى كه با عواطف انسانى و دلسوزى در اجتماع گام مى نهند و از سرمايه و اموالى كه تحت اختيار دارند انفاق كرده و در رفع نيازمنديهاى مردم مى كوشند، با محبت و عواطف عمومى مواجه مى گردند و سرمايه آنها نه تنها در معرض خطر نيست بلكه با همكارى عمومى ، رشد طبيعى خود را مى نمايد اين است كه قرآن مى گويد و انفاقها را افزايش مى دهد.
اين حكم در فرد و اجتماع يكى است ، در اجتماعى كه به نيازمنديهاى عمومى رسيدگى شود قدرت فكرى و جسمى طبقه زحمتكش و كارگر كه اكثريت اجتماع را تشكيل مى دهد بكار مى افتد و به دنبال آن يك نظام صحيح اقتصادى كه بر پايه همكارى عمومى و بهره گيرى عموم استوار است به وجود مى آيد.
كفار (از ماده كفور بر وزن فجور) به كسى گويند كه بسيار ناسپاس و كفران كننده باشد و اثيم كسى است كه گناه زياد مرتكب مى شود.
جمله فوق مى گويد: رباخواران نه تنها با ترك انفاق و قرض الحسنه و صرف مال در راه نيازمنديهاى عمومى شكر نعمتى كه خداوند به آنها ارزانى داشته به جا نمى آورند بلكه آن را وسيله هر گونه ظلم و ستم و گناه و فساد قرار مى دهند و طبيعى است كه خدا چنين كسانى را دوست نمى دارد.
و در آخرين آيه مورد بحث سخن از گروه با ايمانى مى گويد كه درست نقطه مقابل رباخوارانند، مى فرمايد: كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و زكات را پرداختند اجر و پاداششان نزد خدا است ، نه ترسى بر آنان است و نه
غمگين مى شوند (ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات و اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة لهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون
در برابر رباخواران ناسپاس و گنهكار، كسانى كه در پرتو ايمان ، خود پرستى را ترك گفته و عواطف فطرى خود را زنده كرده و علاوه بر ارتباط با پروردگار و بر پا داشتن نماز، به كمك و حمايت نيازمندان مى شتابند و از اين راه از تراكم ثروت و به وجود آمدن اختلافات طبقاتى و به دنبال آن هزار گونه جنايت جلوگيرى مى كنند پاداش خود را نزد پروردگار خواهند داشت و در هر دو جهان از نتيجه عمل نيك خود بهره مند مى شوند.
طبيعى است ديگر عوامل اضطراب و دلهره براى اين دسته به وجود نمى آيد خطرى كه در راه سرمايه داران مفت خوار بود و لعن و نفرينهائى كه به دنبال آن نثار آنها مى شد براى اين دسته نيست .
و بالاخره از آرامش كامل برخوردار بوده هيچگونه اضطراب و غمى نخواهند داشت همانگونه كه در پايان آيه آمده و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .
آيه و ترجمه


يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مومنين (278) فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله و ان تبتم فلكم روس امولكم لا تظلمون و لا تظلمون(279) و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة و ان تصدقوا خير لكم ان كنتم تعلمون (280) و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله ثم توفى كل نفس ما كسبت و هم لا يظلمون (281)




ترجمه :
278 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت فرمان ) خدا به پرهيزيد، و آنچه از (مطالبات ) ربا باقى مانده ، رها كنيد، اگر ايمان داريد!
279 - اگر (چنين ) نمى كنيد، بدانيد خدا و رسولش ، با شما پيكار خواهند كرد! و اگر توبه كنيد، سرمايه هاى شما، از آن شماست (اصل سرمايه ، بدون سود)، نه ستم مى كنيد، و نه بر شما ستم وارد مى شود.
280 - و اگر (بدهكار،) قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا هنگام توانايى ، مهلت دهيد! (و در صورتى كه به راستى قدرت پرداخت را ندارد،) براى خدا به او ببخشيد بهتر است ، اگر (منافع اين كار را) بدانيد!
281 - و از روزى به پرهيزيد (و بترسيد) كه در آن روز، شما را به سوى خدا باز مى گردانند، سپس به هر كس ، آنچه انجام داده ، به طور كامل باز پس داده مى شود، و به آنها ستم نخواهد شد. (چون هر چه مى بينند، نتايج اعمال خودشان است .)
شان نزول :
در تفسير على بن ابراهيم آمده است : پس از نزول آيات ربا شخصى به نام خالد بن وليد خدمت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) حاضر شده عرضه داشت : پدرم چون با طائفه ثقيف معاملات ربوى داشت و مطالباتش را وصول نكرده بود وصيت كرده است مبلغى از سودهاى اموال او كه هنوز پرداخت نشده است تحويل بگيرم آيا اين عمل براى من جايز است ؟
آيات فوق نازل شد و مردم را به شدت از اين كار نهى كرد.
در روايت ديگرى آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بعد از نزول اين آيه فرمود: الا ان كل ربا من ربا الجاهلية موضوع و اول ربا اضعه ربا العباس بن عبد المطلب : آگاه باشيد تمام مطالبات ربوى كه در زمان جاهليت مردم از يكديگر داشته اند همگى بايد فراموش شود و نخستين مطالبات ربوى كه من آن را به دست فراموشى مى سپارم مطالبات عباس بن عبد المطلب است .
از اين جمله به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به هنگامى كه قلم سرخ بر مطالبات ربوى زمان جاهليت مى كشيد از بستگان خود شروع كرد و اگر در ميان آنها افراد ثروتمندى مانند عباس بودند كه در زمان جاهليت همچون ديگر ثروتمندان آلوده بودند پيامبر نخست مطالبات آنها را الغاء كرد.
و نيز در روايات آمده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) بعد از نزول اين آيات به فرماندار مكه دستور داد كه اگر آل مغيره كه از رباخواران معروف بودند دست از كار خود بر ندارند با آنها بجنگد.
تفسير:
رباخوارى گناهى عظيم است
در آيه نخست خداوند افراد با ايمان را مخاطب قرار داده و براى تاكيد بيشتر در مساله تحريم ربا مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا به پرهيزيد و آنچه از ربا باقى مانده رها كنيد اگر ايمان داريد (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مومنين ).
جالب اينكه : آيه فوق هم با ايمان به خدا شروع شده و هم با ايمان ختم شده است . و در واقع تاكيدى است بر اين معنى كه رباخوارى با روح ايمان سازگار نيست ، بنابراين هنگامى ايمان براى آنها حاصل مى شود كه تقوا را پيشه كنند و باقى مانده ربا يعنى مطالباتى كه در اين زمينه دارند رها سازند.
منظور اين نيست كه رباخواران كافرند آن گونه كه خوارج در مورد گناهان كبيره به طور كلى مى پندارند بلكه با ايمان راسخ و ثمر بخش سازگار نيست .
در آيه بعد لحن سخن را تغيير داده و پس از اندرزهايى كه در آيات پيشين گذشت با شدت با رباخواران برخورد كرده ، هشدار مى دهد كه اگر به كار خود همچنان ادامه دهند و در برابر حق و عدالت تسليم نشوند و به مكيدن خون مردم محروم مشغول باشند، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) ناچار است با توسل به جنگ جلو آنها را بگيرد، مى فرمايد: اگر چنين نمى كنيد بدانيد با جنگ ، با خدا و رسول او روبرو خواهيد بود (فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله ).
اين همان جنگى است كه طبق قانون قاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله با گروهى كه متجاوز است پيكار كنيد تا به فرمان خدا گردن نهد انجام مى گيرد.
لذا در روايتى مى خوانيم هنگامى كه امام صادق (عليه السلام ) شنيد شخص رباخوارى با نهايت جرات ربا مى خورد و نام آن را لبا (شير آغاز يا آغوز) مى نهد.
فرمود: اگر دست بر او يابم ، او را به قتل مى رسانم .
البته از اين حديث استفاده مى شود كه حكم قتل در مورد كسانى است كه منكر تحريم ربا هستند.
فاذنوا از ماده اذن هر گاه با لام متعدى شود به معنى اجازه دادن است و هر گاه با باء متعدى گردد به معنى علم و آگاهى است ، بنابراين فاذنوا بحرب من الله مفهومش اين است آگاه باشيد كه خدا و رسولش با شما رباخواران ، پيكار خواهد كرد، و در واقع اعلان جنگ از سوى خدا و رسول به اين گروه خيره سر است .
بنابراين آنچه در سخنان بعضى معروف است كه در ترجمه آيه مى گويند: اعلان جنگ با خدا بدهيد درست نيست .
در هر حال از آيه بالا بر مى آيد كه حكومت اسلامى مى تواند با توسل به زور جلو رباخوارى را بگيرد.
(ضمنا آمدن حرب به صورت نكره دليل بر اهميت جنگ است ).
سپس مى افزايد: و اگر توبه كنيد سرمايه هاى شما از آن شما است نه ستم مى كنيد، و نه ستم بر شما مى شود (و ان تبتم فلكم روس اموالكم لا تظلمون و لاتظلمون ).
يعنى اگر توبه كنيد و دستگاه رباخوارى را بر چينيد حق داريد سرمايه هاى اصلى خود را كه در دست مردم داريد (به استثناى سود) از آنها جمع آورى كنيد و اين قانون كاملا عادلانه است زيرا كه هم از ستم كردن شما بر ديگران جلوگيرى
مى كند و هم از ستم وارد شدن بر شما، و در اين صورت نه ظالم خواهيد بود و نه مظلوم .
جمله لا تظلمون و لا تظلمون گر چه در مورد رباخواران آمده ولى در حقيقت يك شعار وسيع پر مايه اسلامى است كه مى گويد: به همان نسبت كه مسلمانان بايد از ستمگرى به پرهيزند از تن دادن به ظلم و ستم نيز بايد اجتناب كنند، اصولا اگر ستمكش نباشد ستمگر كمتر پيدا مى شود و اگر مسلمانان آمادگى كافى براى دفاع از حقوق خود داشته باشند كسى نمى تواند به آنها ستم كند بايد پيش از آنكه به ظالم بگوييم ستم مكن به مظلوم بگوييم تن به ستم مده .
در آيه بعد مى فرمايد: اگر (بدهكار) داراى سختى و گرفتارى باشد او را تا هنگام توانايى مهلت دهيد (و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة ).
در اينجا يكى از حقوق بدهكاران را بيان مى فرمايد كه اگر آنها از پرداختن اصل بدهى خود (نه سود) نيز عاجز باشند، نه تنها نبايد به رسم جاهليت سود مضاعفى بر آنها بست و آنها را تحت فشار قرار داد، بلكه بايد براى پرداختن اصل بدهى نيز به آنها مهلت داده شود، و اين يك قانون كلى درباره تمام بدهكاران است .
حتى در قوانين اسلام كه در واقع تفسيرى است براى آيه فوق ، تصريح شده كه هيچگاه نمى توان خانه و وسائل زندگى ضرورى افراد را به خاطر بدهى آنها توقيف كرد يا از آنها گرفت ، بلكه طلبكاران تنها از مازاد آن مى توانند حق خود را بگيرند و اين حمايت روشنى است از حقوق قشرهاى ضعيف جامعه .
و در پايان آيه مى فرمايد: و (چنانچه قدرت پرداخت ندارند) ببخشيد براى شما بهتر است اگر بدانيد (وان تصدقوا خير لكم ان كنتم تعلمون ).
اين در واقع گامى فراتر از مسائل حقوقى است ، اين يك مساله اخلاقى و انسانى است كه بحث حقوقى سابق را تكميل مى كند و به طلبكاران مى گويد: در اين گونه موارد كه بدهكاران سخت در مضيقه اند اگر بدهى آنان بخشوده شود، از هر نظر براى شما، بهتر است ، احساس كينه توزى و انتقام را به محبت و صميميت مبدل مى سازد و افراد ضعيف جامعه را به فعاليت مجددى كه نتيجه اش عايد همگان مى شود، وا مى دارد و اضافه بر اينها صدقه و انفاقى در راه خدا محسوب مى شود كه ذخيره روز بازپسين است .
و در آخرين آيه مورد بحث با يك هشدار شديد، مساله ربا را پايان مى دهد و مى فرمايد: از روزى به پرهيزيد كه در آن به سوى خدا باز مى گرديد (و اتقوا يوما ترجعون فيه الى الله ).
سپس به هر كس آنچه را انجام داده باز پس داده مى شود (ثم توفى كل نفس ما كسبت ).
و به آنها ستمى نخواهد شد بلكه هر چه مى بينند نتيجه اعمال خودشان است (و هم لا يظلمون ).
معمول قرآن مجيد اين است كه پس از بيان ريزه كاريهاى احكام و برنامه هاى اسلامى در بسيارى از موارد، يك تذكر كلى و عمومى و جامع براى تاكيد و تحكيم آنچه قبلا گفته شده است بيان مى دارد تا احكام و برنامه هاى پيشين كاملا در فكر و جان نفوذ كند. لذا در اين آيه مردم را متوجه رستاخيز و كيفر اعمال بدكاران ساخته و به آنها هشدار مى دهد كه توجه داشته باشند، روزى در پيش است كه همه اعمال انسان بدون كم و كاست به او داده مى شود و تمام آنچه را كه در بايگانى عالم هستى نگهدارى شده يك جا به دست وى مى سپارند آنگاه است كه از نتائج شوم آنها وحشت مى كند اما اين محصول چيزى است كه خود او كشته است و كسى به او
ستم نكرده بلكه اين خود او است كه به خويش ستم روا داشته است و هم لا يظلمون .
ضمنا اين آيه يكى ديگر از شواهد تجسم اعمال انسان در جهان ديگر مى باشد:
نكته ها
1 - جالب توجه اينكه در تفسير الدر المنثور از چندين طريق نقل شده كه اين آيه آخرين آيهاى است كه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل شده است و با توجه به مضمون آن هيچ بعيد به نظر نمى رسد و اگر سوره بقره آخرين سوره اى كه بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نازل گرديده نيست منافاتى با اين موضوع ندارد، زيرا مى دانيم گاهى آياتى كه بعدا نازل شده به فرمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در سورههاى قبل قرار گرفته است .
2 - زيانهاى رباخوارى الف - رباخوارى تعادل اقتصادى را در جامعه ها به هم مى زند و ثروتها را در يك قطب اجتماع جمع مى كند زيرا جمعى بر اثر آن فقط سود مى برند و زيانهاى اقتصادى همه متوجه جمعى ديگر مى گردد و اگر مى شنويم فاصله ميان كشورهاى ثروتمند و فقير جهان روز به روز بيشتر مى گردد يك عامل آن همين است و به دنبال آن بروز جنگهاى خونين است .
ب - رباخوارى يك نوع تبادل اقتصادى ناسالم است كه عواطف و پيوندها را سست مى كند و بذر كينه و دشمنى را در دلها مى پاشد و در واقع رباخوارى بر اين اصل استوار است كه رباخوار فقط سود پول خود را مى بيند و هيچ توجهى به ضرر و زيان بدهكار ندارد.
اينجا است كه بدهكار چنين مى فهمد كه ربا خوار پول را وسيله بيچاره ساختن او و ديگران قرار داده است .
ج - درست است كه ربا دهنده در اثر احتياج تن به ربا مى دهد اما هرگز اين بى عدالتى را فراموش نخواهد كرد و حتى كار به جائى مى رسد كه
فشار پنجه
ربا خوار را هر چه تمامتر بر گلوى خود احساس مى كند اين موقع است كه سراسر وجود بدهكار بيچاره به رباخوار لعن و نفرين مى فرستد، تشنه خون او مى شود و با چشم خود مى بيند كه هستى و درآمدى كه به قيمت جانش تمام شده به جيب رباخوار ريخته مى شود، در اين شرائط بحرانى است كه دهها جنايت وحشتناك رخ مى دهد، بدهكار گاهى دست به انتحار و خودكشى مى زند و گاهى در اثر شدت ناراحتى طلبكار را با وضع فجيعى مى كشد و گاه به صورت يك بحران اجتماعى و انفجار عمومى و انقلاب همگانى در مى آيد.
اين گسستگى پيوند تعاون و همكارى در ميان ملتها و كشورهاى ربا دهنده و ربا گيرنده نيز آشكارا به چشم مى خورد ملتهائى كه مى بينند ثروتشان به عنوان ربا به جيب ملت ديگرى ريخته مى شود با بغض و كينه و نفرتى خاص به آن ملت مى نگرند و در عين اينكه نياز به قرض داشته اند منتظرند روزى عكس العمل مناسبى از خود نشان دهند.
اين است كه مى گوييم رباخوارى از نظر اخلاقى اثر فوق العاده بدى در روحيه وام گيرنده به جا مى گذارد و كينه او را در دل خودش مى يابد و پيوند تعاون و همكارى اجتماعى را بين افراد و ملتها سست مى كند.
د - در روايات اسلامى در ضمن جمله كوتاه و پر معنائى به اثر سوء اخلاقى ربا اشاره شده است در كتاب وسائل الشيعه در مورد علت تحريم ربا مى خوانيم ، هشام بن سالم مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمودند:
انما حرم الله عز و جل الربا لكيلا يمتنع الناس من اصطناع المعروف : خداوند ربا را حرام كرده تا مردم از كار نيك امتناع نورزند.
آيه و ترجمه


يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتب بالعدل و لا ياب كاتب ان يكتب كما علمه الله فليكتب و ليملل الذى عليه الحق و ليتق الله ربه و لا يبخس منه شيئا فان كان الذى عليه الحق سفيها او ضعيفا او لا يستطيع ان يمل هو فليملل وليه بالعدل و استشهدوا شهيدين من رجالكم فان لم يكونا رجلين فرجل و امراتان ممن ترضون من الشهداء ان تضل احديهما فتذكر احديهما الاخرى و لا ياب الشهداء اذا ما دعوا و لا تسئموا ان تكتبوه صغيرا او كبيرا الى اجله ذلكم اقسط عند الله و اقوم للشهادة و ادنى الا ترتابوا الا ان تكون تجارة حاضرة تديرونها بينكم فليس عليكم جناح الا تكتبوها و اشهدوا اذا تبايعتم و لا يضار كاتب و لا شهيد و ان تفعلوا فانه فسوق بكم و اتقوا الله و يعلمكم الله و الله بكل شى ء عليم(282)




ترجمه :
282 - اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه بدهى مدت دارى (به خاطر وام يا داد و ستد) به يكديگر پيدا كنيد، آن را بنويسيد! و بايد نويسنده اى از روى عدالت ، (سند را) در ميان شما
بنويسد! و كسى كه قدرت بر نويسندگى دارد، نبايد از نوشتن - همان طور كه خدا به او تعليم داده - خوددارى كند! پس بايد بنويسد، و آن كس كه حق بر عهده اوست ، بايد املا كند، و از خدا كه پروردگار اوست به پرهيزد، و چيزى را فروگذار ننمايد! و اگر كسى كه حق بر ذمه اوست ، سفيه يا (از نظر عقل ) ضعيف (و مجنون ) است ، يا (به خاطر لال بودن ،) توانايى بر املا كردن ندارد، بايد ولى او (به جاى او،) با رعايت عدالت ، املا كند! و دو نفر از مردان (عادل ) خود را (بر اين حق ) شاهد بگيريد! و اگر دو مرد نبودند، يك مرد و دو زن ، از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما هستند، انتخاب كنيد! (و اين دو زن ، بايد با هم شاهد قرار گيرند،) تا اگر يكى انحرافى يافت ، ديگرى به او ياد آورى كند. و شهود نبايد به هنگامى كه آنها را (براى شهادت ) دعوت مى كنند، خوددارى نمايند! و از نوشتن (بدهى خود،) چه كوچك باشد يا بزرگ ، ملول نشويد (هر چه باشد بنويسيد)! اين ، در نزد خدا به عدالت نزديك تر، و براى شهادت مستقيم تر، و براى جلوگيرى از ترديد و شك (و نزاع و گفتگو) بهتر مى باشد، مگر اينكه داد و ستد نقدى باشد كه بين خود، دست به دست مى كنيد. در اين صورت ، گناهى بر شما نيست كه آن را ننويسيد. ولى هنگامى كه خريد و فروش (نقدى ) مى كنيد، شاهد بگيريد! و نبايد به نويسنده و شاهد، (به خاطر حقگويى ،) زيانى برسد (و تحت فشار قرار گيرند)! و اگر چنين كنيد، از فرمان پروردگار خارج شده ايد. از خدا به پرهيزيد و خداوند به شما تعليم مى دهد، خداوند به همه چيز داناست .
تفسير:
تنظيم اسناد تجارى در طولانى ترين آيه قرآن
قرآن بعد از بيان احكامى كه مربوط به انفاق در راه خدا و همچنين مساله رباخوارى بود در اين آيه كه طولانى ترين آيه قرآن است ، احكام و مقررات دقيقى براى امور تجارى و اقتصادى بيان كرده تا سرمايه ها هر چه بيشتر رشد طبيعى خود را پيدا كنند و بن بست و اختلاف و نزاعى در ميان مردم رخ ندهد.
در اين آيه نوزده دستور مهم در مورد داد و ستد مالى به ترتيب ذيل بيان شده
است .
1 - در نخستين حكم مى فرمايد: (اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه بدهى مدت دارى (به خاطر وام دادن يا معامله ) به يكديگر پيدا كنيد آن را بنويسيد) (يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمى فاكتبوه ).
ضمنا از اين تعبير، هم مساله مجاز بودن قرض و وام روشن مى شود و هم تعيين مدت براى وامها.
قابل توجه اينكه در آيه ، كلمه (دين ) به كار برده شده نه قرض ، زيرا قرض تنها در مبادله دو چيز كه مانند يكديگرند به كار مى رود، مثل اينكه چيزى را وام مى گيرد كه بعدا همانند آن را برگرداند ولى دين هر گونه بدهكارى را شامل مى شود، خواه از طريق قرض گرفتن باشد يا معاملات ديگر مانند اجاره و صلح و خريد و فروش ، كه يكى از طرفين چيزى را به ذمه بگيرد، بنابراين آيه مورد بحث شامل عموم بدهى هايى مى شود كه در معاملات وجود دارد، مانند سلف و نسيه ، در عين اينكه قرض را هم شامل مى شود، و اينكه بعضى آن را مخصوص بيع سلف دانسته اند كاملا بى دليل است هر چند ممكن است شان نزول آن بيع سلف باشد.
2 و 3 - سپس براى اينكه جلب اطمينان بيشترى شود، و قرار داد از مداخلات احتمالى طرفين سالم بماند، مى افزايد: (بايد نويسنده اى از روى عدالت (سند بدهكارى را) بنويسد) (و ليكتب بينكم كاتب بالعدل ).
بنابراين ، اين قرار داد بايد به وسيله شخص سومى تنظيم گردد و آن شخص عادل باشد. گر چه ظاهر اين جمله و جمله سابق اين است كه نوشتن چنين قراردادهائى واجب است زيرا امر دلالت بر وجوب دارد، و به همين دليل بعضى از فقهاى اهل سنت ، اين كار را واجب مى دانند، ولى مشهور ميان بزرگان علماى شيعه
و اهل سنت به خاطر دلائل ديگر، استحباب آن است . (يا اينكه امر جنبه ارشادى و راهنمائى براى پيشگيرى از نزاع و درگيرى دارد) از آيه بعد كه مى فرمايد: (فان امن بعضكم بعضا فليود الذى ائتمن امانته ): (اگر به يكديگر اطمينان داشته باشيد آن كس كه حقى بر گردن او است بايد به موقع حق را بپردازد (گو اينكه نوشته اى در كار نباشد) ) استفاده مى شود كه اين حكم مربوط به جايى است كه اطمينان كامل در بين نباشد و احتمال بروز اختلافاتى باشد.
اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه عدالت در عبارت فوق ، وصفى براى كتابت است ، ولى از آن معلوم مى شود كه بايد نويسنده عادل باشد تا نوشتنش از روى عدالت صورت گيرد.
4 - (كسى كه قدرت بر نويسندگى دارد نبايد از نوشتن خوددارى كند و همانطور كه خدا به او تعليم داده است بايد بنويسد) (و لا ياب كاتب ان يكتب كما علمه الله فليكتب ).
يعنى به پاس اين موهبتى كه خدا به او داده نبايد از نوشتن قرارداد شانه خالى كند، بلكه بايد طرفين معامله را در اين امر مهم كمك نمايد (مخصوصا در محيطهائى مانند محيط نزول آيه كه افراد با سواد كم باشند).
جمله (كما علمه الله ) مطابق تفسير فوق ، براى تاكيد و تشويق بيشتر است ولى احتمال دارد كه اشاره به حكم ديگرى باشد، و آن رعايت نهايت امانت در نوشتن است ، يعنى آن چنان كه خدا به او تعليم داده ، سند را دقيقا تنظيم نمايد.
آيا قبول دعوت براى تنظيم اسناد وجوب عينى دارد؟ مسلما نه ، زيرا با انجام بعضى از ديگران ساقط مى شود، به همين دليل بعضى از فقهاء حكم به وجوب كفائى آن كرده اند ولى بسيارى گفته اند كه اين كار نيز مستحب است و نوعى تعاون (بالبر و التقوى ) (كمك در انجام نيكى ها) محسوب مى شود، و از جمله هاى آينده اين آيه نيز ممكن است پاره اى از شواهد بر استحباب به دست آورد، ولى به هر حال
تا آنجا كه نظام جامعه اسلامى ايجاب مى كند، اين كار واجب است ، و در فراسوى آن ، مستحب مى باشد.
آيا نويسنده مى تواند اجرتى بگيرد و هزينه دوات و كاغذ و قلم بر عهده كيست ؟ شايد بعضى تصور كرده اند همه اينها بر عهده كاتب است و حق اجرت را نيز ندارد، ولى اين سخن صحيح نيست . زيرا گرفتن اجرت بر اين گونه واجبات اشكالى ندارد و هزينه ها نيز به كسى تعلق مى گيرد كه كار براى او انجام مى شود.
5 - (و آن كس كه حق بر ذمه او است بايد املاء كند) (و ليملل الذى عليه الحق ).
مسلما يكى از طرفين معامله بايد صورت قرارداد را بگويد تا كاتب بنويسد اما كدام يك از طرفين ؟ آيه مى گويد: آن كس كه حق بر گردن او است بايد املاء كند، اصولا هميشه امضاى اصلى در اسناد، امضاى بدهكار است و هنگامى كه با املاى او انجام بگيرد، جلو هر گونه انكارى را خواهد گرفت .
6 - (بدهكار بايد از خدا به پرهيزد و چيزى را فروگذار نكند) (و ليتق الله ربه و لا يبخس منه شيئا).
7 - (هر گاه كسى كه حق بر ذمه او است (بدهكار) سفيه يا (از نظر عقل ) ضعيف (و مجنون ) باشد و يا (به خاطر لال بودن ) توانائى بر املاء كردن ندارد، بايد ولى او املاء كند) (فان كان الذى عليه الحق سفيها او ضعيفا او لايستطيع ان يمل هو فليملل وليه ).
بنابراين در مورد سه طايفه ، ولى بايد املاء كند، كسانى كه سفيه اند و نمى توانند ضرر و نفع خويش را تشخيص دهند و امور مالى خويش را سر و سامان
بخشند (هر چند ديوانه نيستند) و كسانى كه از نظر فكرى ضعيف اند يا مانند كودكان كم سن و سال و پيران فرتوت و كم هوش يا ديوانه ها و افراد گنگ و لال ، و يا كسانى كه توانايى املاء كردن را ندارند هر چند گنگ نباشند.
از اين جمله احكام ديگرى نيز به طور ضمنى استفاده مى شود، از جمله ممنوع بودن تصرفات مالى سفيهان و ضعيف العقلها و همچنين مساله جواز دخالت ولى در اين گونه امور.
8 - (ولى ) نيز بايد در املاء و اعتراف به بدهى كسانى كه تحت ولايت او هستند، (عدالت را رعايت كند) (بالعدل ).
نه چيزى بيش از حق آنها بگويد و نه به زيان آنها گام بردارد.
9 - سپس اضافه مى كند: (علاوه بر اين ، دو شاهد بگيريد) (و استشهدوا شهيدين ).
10 و 11 - اين دو شاهد بايد (از مردان شما باشند) (من رجالكم ).
يعنى هم بالغ ، هم مسلمان باشند (تعبير به رجال ، بالغ بودن را مى رساند و اضافه كردن آن به ضمير كم اسلام را، زيرا مخاطب در اينجا گروه مسلمين است ).
12 - (و اگر دو مرد نباشند كافى است يك مرد و دو زن شهادت دهند) (فان لم يكونا رجلين فرجل و امراتان ).
13 - (از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما باشند) (ممن ترضون من الشهداء).
از اين جمله مساله عادل بودن و مورد اعتماد و اطمينان بودن شهود، استفاده مى شود كه در روايات اسلامى نيز به طور گسترده به آن اشاره شده است .
ضمنا بعضى از اين تعبير استفاده كرده اند كه شاهد بايد متهم نباشد (مانند كسى كه در آن دعوا منافع خاصى دارد).
14 - در صورتى كه شهود مركب از دو مرد باشند هر كدام مى توانند مستقلا شهادت بدهند اما در صورتى كه يك مرد و دو زن باشند، بايد آن دو زن به اتفاق يكديگر اداء شهادت كنند (تا اگر يكى انحرافى يافت ، ديگرى به او يادآورى كند) (ان تضل احديهما فتذكر احديهما الاخرى ).
زيرا زنان به خاطر عواطف قوى ممكن است تحت تاثير واقع شوند، و به هنگام اداء شهادت به خاطر فراموشى يا جهات ديگر، مسير صحيح را طى نكنند، و لذا يكى ، ديگرى را يادآورى مى كند، البته اين احتمال درباره مردان نيز هست ، ولى در حدى پايين تر و كمتر.
15 - يكى ديگر از احكام اين باب اين است كه (هر گاه ، شهود را (براى تحمل شهادت ) دعوت كنند، خود دارى ننمايند) (و لا ياب الشهداء اذا ما دعوا).
بنابراين تحمل شهادت به هنگام دعوت براى اين كار، واجب است .
اين احتمال نيز داده شده كه هم پذيرفتن دعوت براى تحمل شهادت (ديدن واقعه ) لازم است ، و هم براى اداى شهادت .
16 - بدهى كم باشد يا زياد آن را نوشت چرا كه سلامت روابط اقتصادى كه مورد نظر اسلام است ايجاب مى كند كه در قراردادهاى مربوط به بدهكاريهاى كوچك نيز از نوشتن سند كوتاهى نشود، و لذا در جمله بعد مى فرمايد: (و از نوشتن (بدهى ) كوچك يا بزرگى كه داراى مدت است ملول و خسته نشويد) (و لا تسئموا ان تكتبوه صغيرا او كبيرا الى اجله ).
سپس مى افزايد: (اين در نزد خدا به عدالت نزديك تر و براى شهادت مستقيم تر، و براى جلوگيرى از شك و ترديد بهتر است ) (ذلكم اقسط عند الله و اقوم للشهادة و ادنى ان لا ترتابوا).
در واقع اين جمله اشاره به فلسفه احكام فوق در مورد نوشتن اسناد معاملاتى است ، مى گويد: تنظيم اسناد و دقت در آن از يك سو ضامن اجراى عدالت و از سوى ديگر، موجب تقويت و اطمينان شهود به هنگام اداى شهادت و از سوى سوم مانع ايجاد بدبينى در ميان افراد جامعه مى شود.
اين جمله به خوبى نشان مى دهد كه اسناد تنظيم شده مى تواند به عنوان شاهد و مدركى مورد توجه قضات قرار گيرد، هر چند متاسفانه جمعى از فقهاء اعتناء چندانى به آن نكرده اند.
17 - سپس يك مورد را از اين حكم استثناء كرده ، مى فرمايد: (مگر اينكه داد و ستد نقدى باشد كه (جنس و قيمت را) در ميان خود دست به دست كنيد، در آن صورت گناهى بر شما نيست كه آن را ننويسيد) (الا ان تكون تجارة حاضرة تديرونها بينكم فليس عليكم جناح الا تكتبوها).
(تجارة حاضرة ) به معنى معامله نقد است ، و جمله (تديرونها بينكم ) (در ميان خود دست به دست بگردانيد) تاكيدى بر نقد بودن معامله است .
ضمنا از كلمه (فليس عليكم جناح ) (مانعى ندارد) استفاده مى شود كه در صورت معامله نقدى هم اگر سندى تنظيم كنند بجا است ، زيرا بسيار مى شود كه در معاملات نقدى نيز كشمكشهائى در مساله پرداختن وجه معامله و مقدار آن يا مسائل مربوط به خيارات پيدا مى شود كه اگر سند كتبى در ميان باشد به آنها پايان مى دهد.
18 - در معامله نقدى گر چه تنظيم سند و نوشتن آن لازم نيست ، ولى شاهد گرفتن براى آن بهتر است ، زيرا جلوى اختلافات احتمالى آينده را مى گيرد لذا
مى فرمايد: (هنگامى كه خريد و فروش (نقدى ) مى كنيد، شاهد بگيريد) (و اشهدوا اذا تبايعتم ).
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور شاهد گرفتن در تمام معاملات است خواه نقدى باشد يا نسيه ، و به هر حال فقهاى شيعه و اهل سنت - جز گروه اندكى - اين دستور را يك امر استحبابى مى دانند نه وجوبى - در آيه بعد نيز شاهدى بر اين مساله وجود دارد.
و مسلم است كه معاملات بسيار كوچك روزانه ، (مثل خريدن نان و غذا و مانند آن ) را شامل نمى شود.
19 - در آخرين حكمى كه در اين آيه ذكر شده ، مى فرمايد: (هيچگاه نبايد نويسنده سند و شهود (به خاطر بيان حق و عدالت ) مورد ضرر و آزار قرار گيرند) (و لا يضار كاتب و لا شهيد).
(كه اگر چنين كنيد از فرمان خدا خارج شديد) (فانه فسوق بكم ).
و به اين ترتيب قرآن به كاتبان و شاهدان ، مصونيت و امنيت مى دهد، و موكدا از مردم مى خواهد كه متعرض اين اقامه كنندگان حق و عدالت نشوند.
از آنچه گفتيم روشن شد كه جمله (و لا يضار) به صورت فعل مجهول است يعنى اين گروه نبايد آزار ببينند، نه اينكه به صورت فعل معلوم باشد به معنى نبايد تحريف كنند و آزار دهند - كه جمعى از مفسران ذكر كرده اند - زيرا اين حكم در آغاز همين آيه آمده است و نيازى به تكرار ندارد.
و در پايان آيه بعد از ذكر آن همه احكام ، مردم را (دعوت به تقوا و پرهيزكارى و اطاعت فرمان خدا مى كند) (و اتقوا الله ).
و سپس يادآورى مى نمايد كه (خداوند آنچه مورد نياز شما در زندگى مادى و معنوى است به شما تعليم مى دهد) (و يعلمكم الله ).
و او از همه مصالح و مفاسد مردم آگاه است و آنچه خير و صلاح آنان است
براى آنها مقرر مى دارد) (و الله بكل شى ء عليم ).
نكته ها
1 - احكام دقيقى كه در اين آيه در مورد تنظيم سند، براى معاملات ذكر شده است ، آن هم با ذكر جزئيات در تمام مراحل ، در طولانى ترين آيه قرآن مجيد، بيانگر توجه عميقى است كه قرآن ، نسبت به امور اقتصادى مسلمين و نظم كار آنها دارد، مخصوصا با توجه به اينكه اين كتاب آسمانى در جامعه عقب مانده اى نازل گشت كه حتى سواد خواندن و نوشتن در آن ، بسيار كم بود و حتى آورنده اين قرآن ، درسى نخوانده بود و به مكتب نرفته بود، و اين خود دليلى است بر عظمت قرآن از يك سو، و اهميت نظام اقتصادى مسلمين از سوى ديگر.
(على بن ابراهيم ) در تفسير معروفش مى گويد: در خبر آمده است كه در سوره بقره پانصد حكم اسلامى است و در اين آيه پانزده حكم به خصوص وارد شده است .
همانگونه كه ديديم تعداد احكام اين آيه به نوزده حكم مى رسد بلكه اگر احكام ضمنى آن را نيز در نظر بگيريم ، عدد بيش از اين خواهد بود تا آنجا كه فاضل مقداد در كنز العرفان بيست و يك حكم به اضافه فروع متعدد ديگرى از آن استفاده كرده ، بنابراين سخن مذكور كه تعداد احكام اين آيه را پانزده شمرده ، به خاطر ادغام كردن بعضى از آنها در يكديگر است .
2 - جمله هاى (و اتقوا الله ، و يعلمكم الله ) گر چه به صورت جمله هاى مستقل عطف بر يكديگر آمده است ولى قرار گرفتن آنها در كنار يكديگر نشانه اى از پيوند ميان آن دو است ، و مفهوم آن اين است كه تقوا و پرهيزكارى و خدا پرستى اثر
عميقى در آگاهى و روشن بينى و فزونى علم و دانش دارد، آرى هنگامى كه قلب انسان به وسيله تقوا صيقل يابد، همچون آيينه حقايق را روشن مى سازد، اين معنى كاملا جنبه منطقى دارد زيرا صفات زشت و اعمال ناپاك حجابهائى بر فكر انسان مى اندازد و به او اجازه نمى دهد چهره حقيقت را آن چنان كه هست ببيند، هنگامى كه به وسيله تقوا حجابها كنار رفت ، چهره حق آشكار مى شود.
حقيقت سرائى است آراسته

هوى و هوس گرد برخاسته

نبينى كه جائى كه برخاست گرد

نبيند نظر گر چه بينا است مرد

ولى پاره اى از صوفيان جاهل از اين معنى سوء استفاده كرده و آن را دليل بر ترك تحصيل علوم رسمى گرفته اند. در حالى كه چنين سخنى مخالف بسيارى از آيات قرآن و روايات مسلم اسلامى است .
حق اين است كه قسمتى از علوم را از طريق تعليم و تعلم رسمى بايد فرا گرفت و بخش ديگرى از علوم الهى را از طريق صفاى دل و شستشوى آن با آب معرفت و تقوا فراهم ساخت ، و اين همان نورى است كه خداوند در دل هر كس كه بخواهد و لايق ببيند مى اندازد (العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء).
آيه و ترجمه


و ان كنتم على سفر و لم تجدوا كاتبا فرهان مقبوضة فان امن بعضكم بعضا فليود الذى اوتمن امانته و ليتق الله ربه و لا تكتموا الشهادة و من يكتمها فانه اثم قلبه و الله بما تعملون عليم(283)




ترجمه :
283 - و اگر در سفر بوديد، و نويسنده اى نيافتيد، گروگان بگيريد! (گروگانى كه در اختيار طلبكار قرار گيرد). و اگر به يكديگر اطمينان (كامل ) داشته باشيد، (گروگان لازم نيست ، و) بايد كسى كه امين شمرده شده (و بدون گروگان ، چيزى از ديگرى گرفته )، امانت (و بدهى خود را به موقع ) بپردازد، و از خدايى كه پروردگار اوست ، به پرهيزد و شهادت را كتمان نكنيد! و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گناهكار است . و خداوند، به آنچه انجام مى دهيد، داناست .
تفسير:
ادامه سخن در تنظيم اسناد تجارى
اين آيه در حقيقت با ذكر چند حكم ديگر در رابطه با مساله تنظيم اسناد تجارى مكمل آيه قبل است ، و آنها عبارت اند از:
1 - (هر گاه در سفر بوديد و نويسنده اى نيافتيد (تا اسناد معامله را براى شما تنظيم كند و قرار داد را بنويسد) گروگان بگيريد) (و ان كنتم على سفر و لم تجدوا كاتبا فرهان مقبوضة ).
گر چه از ظاهر آيه در بدو نظر چنين استفاده مى شود كه تشريع (قانون رهن ) مخصوص سفر است ، ولى با توجه به جمله (و لم تجدوا كاتبا) (نويسنده اى پيدا نكنيد) به خوبى استفاده مى شود كه منظور مواردى است كه تنظيم كننده سند پيدا نشود، بنابراين هر گاه در وطن هم دسترسى به تنظيم كننده سند، كار مشكلى باشد
اكتفا كردن به گروگان مانعى ندارد، هدف اين است كه معاملات بر پايه و اساس محكمى باشد خواه اطمينان از نظر تنظيم سند و گرفتن شاهد حاصل شود يا از طريق رهن و گروگان .
در تفاسير اهل بيت (عليهمالسلام ) نيز به اين حقيقت اشاره شده از جمله در منابع معروف حديث شيعه و همچنين اهل سنت آمده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) زره خود را در مدينه به عنوان گروگان نزد شخص غير مسلمانى گذاشت و مبلغى به عنوان وام از او گرفت .
ضمنا از اين استفاده مى شود سواد خواندن و نوشتن در آن محيط به قدرى كم بود كه بسيار مى شد در سفرها در تمام قافله يك با سواد وجود نداشت .
2 - گروگان حتما بايد قبض شود و در اختيار طلبكار قرار گيرد تا اثر اطمينان بخشى را داشته باشد، لذا مى فرمايد: (گروگانى گرفته شده ) (فرهان مقبوضة ).
در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم كه فرمود: (لارهن الا مقبوض )، (رهنى وجود ندارد مگر آنكه طلبكار او را تحويل بگيرد).
3 - سپس به عنوان يك استثنا در احكام فوق مى فرمايد: (اگر بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر اطمينان داشته باشد (مى تواند بدون نوشتن سند و رهن با او معامله كند و امانت خويش را به او بسپارد) در اين صورت كسى كه امين شمرده شده است بايد امانت (و بدهى خود را به موقع ) بپردازد و از خدايى كه پروردگار او است به پرهيزد) (فان امن بعضكم بعضا فليود الذى او تمن امانته و ليتق الله ربه ).
آرى همانگونه كه طلبكار به او اعتماد كرده او هم بايد اعتماد و اطمينان او را محترم بشمرد و حق را بدون تاخير ادا كند و تقوا را فراموش ننمايد.
قابل توجه اينكه در اينجا طلب طلبكار به عنوان يك امانت ، ذكر شده كه
خيانت در آن ، گناه بزرگى است .
4 - سپس همه مردم را مخاطب ساخته و يك دستور جامع در زمينه شهادت بيان مى كند و مى فرمايد: (شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند قلبش گناهكار است ) (و لا تكتموا الشهادة و من يكتمها فانه آثم قلبه ).
بنابراين كسانى كه از حقوق ديگران آگاهند موظف اند به هنگام دعوت براى اداى شهادت آن را كتمان نكنند، بلكه بسيارى معتقدند در مورد حقوق مردم بدون دعوت نيز بايد اداى شهادت كرد.
روشن است كه اداى شهادت واجب كفائى است ، يعنى اگر بعضى اقدام بر آن كنند به گونهاى كه حق با آن ثابت شود از گردن ديگران ساقط خواهد شد.
و از آنجا كه كتمان شهادت و خوددارى از اظهار آن ، به وسيله دل و روح انجام مى شود، آن را به عنوان يك گناه قلبى معرفى كرده و مى گويد: (كسى كه چنين كند قلب او گناهكار است ).
و باز در پايان آيه براى تاكيد و توجه بيشتر نسبت به حفظ امانت و اداى حقوق يكديگر و عدم كتمان شهادت هشدار داده ، مى فرمايد: (خداوند نسبت به آنچه انجام مى دهيد دانا است ) (و الله بما تعملون عليم ).
ممكن است مردم ندانند چه كسى قادر بر اداى شهادت است و چه كسى نيست ، و نيز ممكن است مردم ندانند در آنجا كه اسناد و گروگانى وجود ندارد، چه كسى طلبكار و چه كسى بدهكار است ، خداوند همه اينها را مى داند و هر كس را طبق اعمالش جزا مى دهد.
آيه و ترجمه


لله ما فى السموات و ما فى الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء والله على كل شى ء قدير(284)




ترجمه :
284 - آنچه در آسمانها و زمين است ، از آن خداست . و (از اين رو) اگر آنچه را در دل داريد، آشكار سازيد يا پنهان ، خداوند شما را بر طبق آن ، محاسبه مى كند. سپس هر كس را بخواهد (و شايستگى داشته باشد)، مى بخشد، و هر كس را بخواهد (و مستحق باشد)، مجازات مى كند. و خداوند به همه چيز قدرت دارد.
تفسير:
همه چيز از آن او است
اين آيه در حقيقت آنچه را كه در جمله آخر آيه قبل آمد تكميل مى كند، مى گويد: (آنچه در آسمانها و زمين است از آن خدا است و (به همين دليل ) اگر آنچه را در دل داريد آشكار سازيد يا پنهان كنيد خداوند شما را مطابق آن محاسبه مى كند) (لله ما فى السموات و ما فى الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله ).
(سپس هر كس را كه بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد و هر كس را بخواهد (و مستحق ببيند) مجازات مى كند) (فيغفر لمن يشاء و يعذب من يشاء).
يعنى تصور نكنيد اعمالى همچون كتمان شهادت و گناهان قلبى ديگر بر او مخفى مى ماند كسى كه حاكم بر جهان هستى و زمين و آسمان است ، هيچ چيز بر او مخفى نخواهد بود، بنابراين تعجب نكنيد، اگر گفته شود خداوند گناهان پنهانى را نيز محاسبه مى كند و كيفر مى دهد.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيه فوق اشاره به تمام احكامى باشد كه در آيات مختلف پيشين آمد، مانند انفاقهاى خالصانه و انفاقهاى آميخته با ريا
همچنين منت و آزار و نيز نماز و روزه و ساير احكام و عقايد.
و در پايان آيه مى فرمايد: (و خداوند بر هر چيز قادر است ) (و الله على كل شى ء قدير).
هم آگاهى دارد نسبت به همه چيز اين جهان و هم قادر است لياقتها و شايستگيها را مشخص كند و هم متخلفان را كيفر دهد.
نكته ها
1 - گاه تصور مى شود كه اين آيه با احاديث فراوانى كه مى گويد: نيت گناه ، گناه نيست مخالفت دارد.
ولى پاسخ آن روشن است ، زيرا آن احاديث مربوط به گناهانى است كه عمل خارجى دارد و نيت مقدمه آن است مانند: ظلم و دروغ و غصب حقوق ، نه گناهانى كه ذاتا جنبه درونى دارند و عمل قلبى محسوب مى شود، (مانند شرك و ريا و كتمان شهادت ).
تفسير ديگرى نيز براى اين آيه وجود دارد و آن اينكه يك عمل ممكن است به صورتهاى مختلف انجام شود، مثلا انفاق گاه براى خدا است و گاه براى ريا و شهرتطلبى ، آيه مى گويد: اگر نيت خود را آشكار سازيد و يا پنهان كنيد خداوند از آن با خبر است ، و بر طبق آن به شما جزا مى دهد و در واقع اشاره به همان مضمون روايت لا عمل الا بنية : (هيچ عملى جز به نيت نيست ) دارد.
2 - روشن است اينكه مى فرمايد: هر كس را بخواهد مى بخشد و هر كس را بخواهد عذاب مى كند، خواستن بى دليل نيست ، بلكه بخشش او نيز دليلى دارد و دليلش شايستگى عفو در شخص مورد بخشش ‍ است ، و همچنين عدم بخشش و عذاب كردن .
آيه و ترجمه


آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤ منون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير (285)




ترجمه :
285 - پيامبر، به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده ، ايمان آورده است . (و او، به تمام سخنان خود، كاملا مومن مى باشد). و همه مؤ منان (نيز)، به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگانش ، ايمان آورده اند، (و مى گويند:) ما در ميان هيچ يك از پيامبران او، فرق نمى گذاريم (و به همه ايمان داريم ). و (مؤ منان ) گفتند: (ما شنيديم و اطاعت كرديم . پروردگارا! (انتظار) آمرزش تو را (داريم )، و بازگشت (ما) به سوى توست .)
تفسير:
راه و رسم ايمان
سوره بقره با بيان بخشى از معارف اسلامى و اعتقادات حق آغاز شد و با همين معنى نيز كه در آيه فوق و آيه بعد از آن است پايان مى يابد، و به اين ترتيب آغاز و پايان آن هماهنگ است .
بعضى از مفسران نيز شان نزولى براى اين آيه ذكر كرده اند و آن اينكه هنگامى كه آيه سابق نازل شد كه اگر چيزى در دل پنهان داريد يا آشكار كنيد خداوند حساب آن را مى رسد، گروهى از اصحاب ترسان شدند (و مى گفتند هيچ كس از ما خالى از وسوسه هاى باطنى و خطورات قلبى نيست و همين معنى را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كردند) آيه فوق نازل شد و راه و رسم ايمان و تضرع به درگاه خداوند و اطاعت و تسليم را به آنان آموخت .
نخست مى فرمايد: (پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به آنچه از طرف پروردگارش نازل شده است ايمان آورده ) (آمن الرسول بما انزل اليه من ربه ).
و اين از امتيازات انبياى الهى است كه عموما به مرام و مكتب خويش ايمان قاطع داشته و هيچگونه تزلزلى در اعتقاد خود نداشته اند، قبل از همه خودشان مؤ من بودند، و بيش از همه استقامت و پايمردى داشتند.
در آيه 158 سوره اعراف اين موضوع را يكى از صفات ويژه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) شمرده مى گويد: فامنوا بالله و رسوله النبى الامى الذى يؤ من بالله و كلماته :
(ايمان بياوريد به خدا و پيامبر و رسولش ، همان پيامبر درس نخوانده اى كه ايمان به خدا و كلمات او دارد).
سپس مى افزايد: (مومنان نيز به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگان وى همگى ايمان آورده اند و (مى گويند) ما در ميان پيامبران او هيچگونه فرقى نمى گذاريم ) و به همگى ايمان داريم (و المومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله ).
آرى مومنان بر خلاف (كسانى كه ميخواهند بين خدا و پيامبرانش جدائى بيفكنند و به بعضى ايمان بياورند و بعضى را انكار كنند) (و يريدون ان يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض ‍ هيچگونه تفاوتى ميان رسولان الهى نمى گذارند، و همه را از سوى خدا مى دانند، و همگى را محترم مى شمرند.
روشن است كه اين موضوع ، منافاتى با نسخ اديان پيشين به وسيله اديان بعد ندارد، زيرا همانگونه كه سابقا اشاره شد، تعليمات انبياء همچون تعليمات مراحل مختلف تحصيلى از ابتدائى و راهنمائى و دبيرستانى و دانشگاهى است ، گر چه
اصول آن يكى است ولى در سطوح مختلفى پياده مى شود و به هنگام ارتقاء به مرحله بالاتر برنامه هاى پيشين كنار مى رود، در عين اينكه احترام همه آنها محفوظ است .
سپس مى افزايد: مومنان علاوه بر اين ايمان راسخ و جامع ، در مقام عمل نيز (گفتند: ما شنيديم و اطاعت كرديم پروردگارا! (انتظار) آمرزش تو را (داريم ) و بازگشت (همه ما) به سوى تو است ) (و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير).
(سمعنا) در بعضى از موارد به معنى فهميديم و تصديق كرديم آمده است كه يك نمونه اش همين آيه است ، يعنى دعوت پيامبرانت را با تمام وجود خود پذيرفتيم و در مقام اطاعت و پيروى در آمديم .
ولى خداوندا! بالاخره ما انسانيم و گاه غرائز و هوسها بر ما چيره مى شود و دچار لغزش مى شويم ، از تو انتظار آمرزش داريم و مى دانيم كه سرانجام كار ما به سوى تو است .
و به اين ترتيب ايمان به مبداء و معاد و رسولان الهى با التزام عملى به تمام دستورات الهى همراه و هماهنگ مى گردد.
آيه و ترجمه


لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربنا لا تؤ اخذنا ان نسينآ او اخطانا ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به و اعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا انت مولئنا فانصرنا على القوم الكفرين (286)




ترجمه :
286 - خداوند هيچ كس را، جز به اندازه توانايى اش ، تكليف نمى كند. (انسان ،) هر كار (نيكى ) را انجام دهد، براى خود انجام داده ، و هر كار (بدى ) كند، به زيان خود كرده است . (مومنان مى گويند:) پروردگارا! اگر ما فراموش يا خطا كرديم ، ما را مؤ اخذه مكن ! پروردگارا! تكليف سنگينى بر ما قرار مده ، آن چنان كه (به خاطر گناه و طغيان ،) بر كسانى كه پيش از ما بودند، قرار دادى ! پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداريم ، بر ما مقرر مدار! و آثار گناه را از ما بشوى ! ما را ببخش و در رحمت خود قرار ده ! تو مولا و سرپرست مايى ، پس ما را بر جمعيت كافران ، پيروز گردان !
تفسير:
چندى تقاضاى مهم
همانگونه كه در تفسير آيه قبل گذشت اين دو آيه ناظر به كسانى است كه از شنيدن اين جمله كه اگر چيزى را در دل پنهان داريد و آشكار سازيد خداوند آن را محاسبه كرده و مطابق آن جزا مى دهد، نگران شدند و گفتند: هيچ يك از ما از وسوسه ها و خطورات قلبى خالى نيست .
اين آيه مى گويد: (خداوند هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش تكليف نمى كند) (لا يكلف الله نفسا الا وسعها)
(وسع ) از نظر لغت به معنى گشايش و قدرت است ، بنابراين آيه ، اين حقيقت عقلى را تاييد مى كند، كه وظايف و تكاليف الهى هيچگاه بالاتر از ميزان قدرت و توانائى افراد نيست و لذا بايد گفت تمام احكام با همين آيه تفسير و تقييد مى گردد، و به مواردى كه تحت قدرت انسان است اختصاص مى يابد، بديهى است يك قانونگزار حكيم و دادگر نمى تواند غير از اين قانون وضع كند، ضمنا جمله فوق ، بار ديگر اين حقيقت را تاييد مى كند كه هيچگاه احكام شرعى از احكام عقلى و فرمان عقل و خرد جدا نمى گردد، و اين دو در همه مراحل دوش به دوش يكديگر پيش مى روند.
سپس مى افزايد: (هر كار (نيكى ) انجام دهد براى خود انجام داده و هر كار (بدى ) كند به زيان خود كرده است ) (لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ).
آرى هر كسى محصول عمل نيك و بد خود را مى چيند و در اين جهان و جهان ديگر با نتايج و عواقب آن روبرو خواهد شد.
آيه فوق با اين بيان مردم را به مسئوليت خود و عواقب كار خويش متوجه مى سازد و بر افسانه جبر و اقبال و طالع و موهومات ديگرى از اين قبيل كه افرادى براى تبرئه خويش دست و پا كرده اند خط بطلان مى كشد.
قابل توجه اينكه : در آيه شريفه در مورد اعمال نيك (كسبت ) گفته شده و در مورد اعمال بد (اكتسبت ) شايد تفاوت در تعبير به خاطر اين باشد كه (كسب ) درباره امورى گفته مى شود كه انسان با تمايل درونى و بدون تكلف آن را انجام مى دهد و موافق فطرت او است ، در حالى كه (اكتسب ) نقطه مقابل آن است يعنى كارهائى كه بر خلاف فطرت و نهاد آدمى مى باشد و اين خود ميرساند كه اعمال نيك مطابق فطرت و نهاد آدمى است و اعمال شر ذاتا بر خلاف فطرت است .
(راغب ) در (مفردات ) در تفاوت اين دو تعبير مطلب ديگرى گفته است كه آن هم قابل دقت مى باشد.
و آن اين كه (كسب ) مخصوص كارهائى است كه فايده آن
منحصر به خود انسان نيست بلكه ديگران را هم در بر مى گيرد.
(مانند اعمال خير كه نتيجه آن تنها شخص انجام دهنده را شامل نمى شود، بلكه ممكن است بستگان و نزديكان و دوستان او هم در آن سهيم باشند در حالى كه (اكتساب ) در مواردى گفته مى شود كه اثر كار تنها دامنگير خود انسان مى گردد و اين در مورد گناه است .
(البته بايد توجه داشت كه اين تفاوتها در صورتى است كه (كسب ) و (اكتساب ) در مقابل هم قرار گيرند).
و به دنبال اين دو اصل اساسى (تكليف به مقدار قدرت است - و هر كسى مسئول اعمال خويش است ) از زبان مؤ منان هفت درخواست از درگاه پروردگار بيان مى كند كه در واقع آموزشى است براى همگان كه چه بگويند و چه بخواهند.
نخست مى گويد: (پروردگارا! اگر ما فراموش كرديم يا خطا نموديم ما را مواخذه مكن ) (ربنا لا تؤ اخذنا ان نسينا او اخطانا).
آنها چون مى دانند مسؤ ول اعمال خويشاند لذا با تضرعى مخصوص ، خدا را به عنوان رب و كسى كه لطف ويژهاى در پرورششان داشته و دارد، مى خوانند و مى گويند زندگى به هر حال خالى از فراموشى و خطا و اشتباه نيست ، ما مى كوشيم به سراغ گناه عمدى نرويم ، اما خطاها و لغزشها را تو بر ما ببخش .
بحثى كه در اينجا مطرح مى گردد اين است كه : مگر امكان دارد كه پروردگار كسى را در برابر لغزشى كه از فراموشى يا عدم توجه سرچشمه گرفته مجازات نمايد؟ تا زمينهاى براى اين درخواست بماند؟
در پاسخ اين سوال بايد گفت : گاهى فراموشى نتيجه سهل انگارى خود انسان است مسلم است كه اينگونه فراموشيها از انسان سلب مسووليت نمى كند مانند اين كه : در قرآن آمده است (فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا)، (بچشيد عذاب خدا را
در برابر آن كه اين روز را فراموش كرديد).
بنابراين فراموشكاريهائى كه زاييده سهل انگارى است قابل مجازات است .
موضوع ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه (نسيان ) و (خطا) با يكديگر فرق روشنى دارد
خطا) معمولا به كارهائى گفته مى شود كه از روى غفلت و عدم توجه از انسان سر مى زند مثل اين كه كسى به هنگام شكار تيرى را مى زند و به انسانى ، بدون قصد اصابت مى كند و او را مجروح مى نمايد. ولى (نسيان ) در جائى گفته مى شود كه انسان با توجه دنبال كار ميرود ولى مشخصات حادثه را فراموش كرده ، مثل اينكه كس بى گناهى را مجازات كند به گمان اينكه گناهكار است زيرا مشخصات گناهكار واقعى را فراموش نموده است .
سپس به بيان دومين درخواست آنان پرداخته ، مى گويد: (پروردگارا! بار سنگينى بر دوش ما قرار مده آن چنان كه بر كسانى كه پيش از ما بودند (به كيفر گناهان و طغيانشان ) قرار دادى ) (ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الذين من قبلنا).
(اصر) در اصل به معنى نگهدارى و محبوس ساختن است ، و به هر كار سنگين كه انسان را از فعاليت باز مى دارد، گفته مى شود و نيز به عهد و پيمانها كه آدمى را محدود مى سازد، اطلاق مى گردد. به همين دليل مجازات و كيفر را نيز گاهى اصر مى گويند، در اين جمله مومنان از خداوند تقاضا دارند، از تكاليف سنگين ، كه گاهى موجب تخلف افراد از اطاعت پروردگار مى گردد، آنها را معاف دارد. و اين همان چيزى است كه درباره دستورات اسلام از زبان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نقل شده . (بعثت بالحنيفية السمحة السهلة ): به آيينى مبعوث شده ام كه عمل به آن براى همه
سهل و آسان است .
در اينجا ممكن است سوال شود: اگر آسان بودن شريعت و آيين خوب است پس چرا در اقوام پيشين نبوده ؟ در پاسخ بايد گفت : همانطور كه از آيات قرآن استفاده مى شود تكاليف شاق براى امم پيشين ، در اصل شريعت نبوده ، بلكه پس از نافرمانيها به عنوان عقوبت و كيفر قرار داده شده است .
همانطور كه بنى اسرائيل به خاطر نافرمانيها پيدرپى از خوردن پارهاى از گوشتهاى حلال محروم شدند (سوره انعام آيه 146 و سوره نساء آيه 160).
در سومين در خواست مى گويند: (پروردگارا! مجازاتهائى كه طاقت تحمل آن را نداريم براى ما مقرر مدار) (ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به ).
اين جمله ممكن است اشاره به آزمايشهاى طاقت فرسا يا مجازاتهاى سنگين دنيا و آخرت و يا هر دو باشد و شايد تعبير به (لا تحمل ) در جمله قبل و(لا تحمل ) (با تشديد) در اين جمله ، به خاطر همين است ، زيرا تعبير اول اشاره به مسائل مشكل و تعبير دوم اشاره به مسائل طاقت فرسا است .
و در چهارمين و پنجمين و ششمين تقاضا مى گويند: ما را ببخش و گناهان ما را بپوشان و مشمول رحمت خود قرار ده (و اعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا).
(عفو) در لغت به معنى محو كردن آثار چيزى است ، و غالبا به معنى محو آثار گناه مى آيد كه هم شامل آثار طبيعى آن مى شود، و هم شامل مجازات آن .
در حالى كه مغفرت تنها به معنى پوشاندن گناه است .
بنابراين مومنان هم از خدا مى خواهند گناهانشان را بپوشاند و هم آثار وضعى و تكوينى آن را از روح و روانشان بزدايد و هم كيفر آن را از آنان بردارد، و سپس از او مى خواهند رحمت واسعه اش كه همه چيز را در بر مى گيرد شامل حال آنان شود.
و بالاخره در هفتمين و آخرين درخواست مى گويند: (تو مولى و سرپرست
مائى ، پس ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان ) (انت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين ).
و به اين ترتيب تقاضاهاى آنان شامل دنيا و آخرت و پيروزيهاى فردى و اجتماعى و عفو و بخشش و رحمت الهى مى گردد، و اين تقاضائى است بسيار جامع .
نكته ها
1 - از آنجا كه در اين دو آيه خلاصه اى از تمام سوره بقره آمده است ، و روح تسليم در برابر آفريدگار جهان را به ما مى آموزد، اين نكته خاطرنشان شده كه اگر مومنان از خدا مى خواهند كه از لغزشهاى آنان درگذرد و در برابر دشمنان گوناگون پيروزشان گرداند بايد برنامه (سمعنا و اطعنا) را انجام دهند و بگويند: ما نداى مناديان را از جان و دل پذيرفتيم و در صدد پيروى از آن بر آمديم و در اين راه از هر گونه تلاش و كوشش باز نايستند و سپس از خداوند خواستار پيروزى بر موانع و دشمنان گردند.
تكرار نام خدا به عنوان (ربنا) و كسى كه لطف خاصى در پرورش آنان دارد اين حقيقت را تكميل مى كند.
لذا رهبران اسلام در ضمن احاديث متعددى ، مسلمين را به خواندن اين دو آيه ترغيب كرده و ثوابهاى گوناگونى براى آن بيان داشته اند كه اگر زبان و دل در تلاوت اين آيات هماهنگ گردند و تنها سخن نباشد بلكه برنامه زندگى گردد، خواندن همين دو آيه مى تواند كانون دل را با آفريدگار جهان پيوند دهد و روح و روان را صفا بخشد و عامل تحرك و فعاليت گردد.
2 - از اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه (تكليف ما لا يطاق ) وجود ندارد،
نه در اسلام و نه در اديان ديگر و اصل آزادى اراده است ، زيرا مى گويد: هر كس در گرو اعمال نيك و بد خويش است هر كار نيكى انجام دهد براى خود انجام داده و هر كار بدى انجام دهد به زيان خود كرده است ، تقاضاى عفو و بخشش و مغفرت نيز شاهد اين مدعا است .
و اين امر هماهنگ با منطق عقل و مسئله حسن و قبح است ، چرا كه خداوند حكيم هرگز چنين كارى را نمى كند و اين خود دليلى است بر نفى مساله جبر، چگونه ممكن است خداوند بندگان را مجبور بر گناه سازد و در عين حال نهى از گناه كند؟ ولى تكاليف شاق و مشكل ، امر محالى نيست همانند تكاليف شاقى كه در مورد بنى اسرائيل وجود داشته و آن هم مولود اعمال خودشان و كيفر خيره سريهاى آنها بوده است